در فیلم تخیلی «هیولائی میآید» A Monster Calls، «کانر» پسرک ۱۲ سالهای با بازی هنرمند نوآمده، «لوئیس مکدوگل» دلآزرده و نگران از مرگ قریبالوقوع مادر سرطانیاش، با بازی «فلیسیتی جونز» گوشهگیر و خیالپرداز میشود، و در ذهن خود، هیولائی میآفریند از تنه درخت، با صدای «لیام نیسن» که با گفتن داستانهای تاریخی برای او، میکوشد تحمل بیماری مادر و بدرفتاری همکلاسیها را برای او، آسانتر کند.
رنج پسر او را در مدرسه گوشهگیر و هدف آزار همکلاسیهای قلدر میسازد. پیشنهاد انتقال او به منزل مادربزرگ سختگیر با بازی «سیگورنی ویور» به بهتر شدن روحیه او، کمکی نمیکند. هیولائی که با چشمان آتشین در پنجره اتاق خواب او ظاهر میشود، زائیده خشم افسارگسیخته اوست.
«هیولائی میآید» سومین فیلم کارگردان «بایونا» است. فیلم دیگر او، «یتیمها» یک فیلم ترسناک تخیلی بود. در فیلم «غیرممکن» کارگردان «بایونا» از تکنولوژیهای نقاشی کامپیوتری و دکورسازی تئاتری بهره گرفت برای بازسازی سونامی تایلند. در فیلم جدیدش، براساس سناریوئی از «پتریک نس» Patrick Ness نویسنده رمان تخیلی «هیولائی میآید» کار بازیگران، با فیلمبرداری جادوئی و دقیق سینماگرهنرمند «آسکار فائورا» Oscar Faura با نقاشی کامپیوتری ترکیب میشود، برای خلق داستانهای تاریخی هیولا، که از خاورمیانه دوران باستان تا عصر انقلاب صنعتی را در بر میگیرند.
کارگردان «جی. ای. بایونا» میگوید به باور او، این داستان، یک داستان عشقی است، عشق بزرگی میان مادر و پسر، پیوند مادر و پسر، که عشقی بزرگتر از آن وجود ندارد
بازیگر «لیام نیسون» میگوید این فیلم، به سبک واقعیگرائی جادوئی است. حکایتی است در باره پیچیدگی عواطف ما، و رهیابی آن پیچیدگی، در مسیر بلوغ.
کارگردان «بایونا» میگوید این داستان، در باره خیال است، و اینکه چگونه خیال، واقعیت را تشریح میکند، و چگونه این پسر خردسال ، از طریق تخیل و قصهگوئی، با محنت خود کنار میآید. او روند این فیلم را به کار فیلمسازان، تشبیه میکند، که واقعیتها را از طریق قصه، برای تماشاگر توضیح میدهند.
فیلم «هیولائی میآید» را منتقدها تحسین کردهاند، هم به خاطر درسهای روانشناختی که در قصه هست، و هم به خاطر تصاویر خیرهکننده فیلم از ترکیب تخیل و واقعیت. به قول منتقد نیویورک تایمز، تصاویر آن از خاطره تماشاگر بیرون نمیرود.
کابوس سخت
بعضی از منتقدها از دیدگاه تربیتی به این فیلم پرداختهاند، چون از بعضی جهات هم یک فیلم تربیتی است، با گوشهچشمی به مسائل مربوط به رواشناسی کودکان و نوجوانان.
منتقد «نیل گنزلینگر» در «نیویورک تایمز» اولا انتقاد دارد از واقعیتهائی که این پسر 12 ساله در فیلم باید با آنها روبرو بشود، که فقط مرگ مادر سرطانی نیست، بلکه زورگوئی و آزار همکلاسیها هم به آن افزوده شده، به اضافه سختگیری مادربزرگ سرد، و بیمهری پدری که سالها پیش، زندگی آنها را ول کرده، رفته جائی دوردست، زندگی دیگری برای خودش راه انداخته.
این منتقد عقیده دارد که بیماری مرگبار مادر، کافی بود، در حالیکه سازندگان فیلم، انگار فهرستی ساختهاند از همه آنچه ممکن است بچهای را اذیت کند. از طرف دیگر، تخیل بصری پویای فیلم هم، انگار نه مال یک بچه، بلکه حاصل زحمات یک استودیوی مجهز به جلوههای ویژه پیشرفته است.
در هر حال از دید نویسنده «نیویورک تایمز»، ، جای تقدیر دارد که این فیلم، جرات کرده از فیلمهای معمول استودیوهای بزرگ، به مراتب تیرهتر و پرملاط تر باشد.
در هفتهنامه تخصصی «ورایتی» هم منتقد «پیتر دبروج» نوشته این فیلم چشمگیر و پرآب و رنگ، برای تماشاگران همسن این پسربچه، زیاد است، و تماشای آن، حتی برای بزرگسالها هم راحت نیست.
نگاه این فیلم، به یک گروه سنی است که بین بچه و بزرگسال قرار میگیرند، یعنی نوجوانهای هوادار فیلمهای ژانری، که به نظر «دبروج»، تبلیغات پخشکننده شرکت «فوکوس فیچرز» رو به آنها نیست، و به همین خاطر، احتمال دارد این فیلم، نتواند فروش کند، ولی میتواند در سالهای آینده، تبدیل شود به یک فیلم کلاسیک با هواداران متعصب، ولی اکثریت قریب به اتفاق نقدها، مثبت است.
تخیل و جادو
از دید «جو مورگنسترن» منتقد «وال استریت جورنال»، فیلم A Monster Calls ما را زیر جادوی قصه مادرو پسر قرار میدهد که با لطافت و حساسیت بسیار، بازگو می شود. برای ما تماشاگران، معلوم نیست که کدام تکاندهندهتر است، باور پسر بچه در هر چه نشان از بهبود مادر داشته باشد، یا ترس او از عکس آن.
هدف داستانهائی که هیولا، یا درخت، برای پسربچه تعریف میکند، داستانهائی از تاریخ بشر، از دید «جو مورگنسترن» منتقد «وال استریت جورنال» برای این است که به پسر کمک کند از یک طرف به بهبود مادرش، امیدوار شود، و از طرف دیگر، خودش دل و جرات بیشتر پیدا کند برای روبرو شدن با سختیهای زندگی، ولی این داستانها، تماشاگر را زیر جادوی نقاشی متحرک خارقالعاده فیلم، قرار میدهد.
یک پیام فیلم، که کارگردان «بایونا» در مصاحبهای به آن اشاره کرده، در باره هنر است، چون از دید سازندهاش، این فیلم در باره قدرت شفابخش هنر است، که در نهایت، مرگ را شکست میدهد، و در فیلم هم می بینیم که هنر، به خصوص نقاشی، در زندگی این بچه، نقش محوری را بازی می کند.
«کنت توران» در «لس آنجلس تایمز» مینویسد در این فیلم، جادو هست، هر چند در همه لحظات، به چشم نمیآید. او نوشته داستان این فیلم، بلندپروازانهتر است که به طور کامل تصویر شود، ولی وقتی کارآمد است، قدرت آن به قدری است که از ذهن نمیرود.
از نظر «توران» آنچه در این فیلم چشمگیر است، صداقت یگانه آن است، و تحسین کرده قدرت کارگردان «بایونا» را در ترکیب چیزهای مختلف، از واقعیت و خیال گرفته، تا حکایت و حقیقت، تصویرسازی نقاشی متحرک با فیلمبرداری زنده، جلوههای ویژه با صمیمیت و پاکدلی، و نوشته فیلمی است هم برای بچهها و هم برای بزرگسالها، و این چسب قدرتمند عواطف صادقانه و اصیل است که نمیگذارد این فیلم جلوی چشم ما بپرد و گم شود.