منتقدها، گفتگوها و تکگوئیهای بیشمار نمایشنامه «حصارها» اثر تحسینشده «آگوست ویلسون» را فرصت یگانهای برای بازیگرها میدانند.
«دنزل واشینگتن» و «ویولا دیویس» در سال ۲۰۱۰ برای احیای اجراهای «حصارها» روی صحنه «برادوی» جایزههای «تونی» گرفتند. حالا «دنزل» خانم «دیویس» و همبازیهای دیگر آن اجرا را برای فیلم «حصارها» کارگردانی کرده. او میگوید سرصحنه، شوق داشتند که در فیلم، کار بازیگر گذرا نیست، بلکه برای همیشه است.
نمایش «حصارها» نمایش خشن و بیرحمیاست، پر از دروغ و افشاگری، غرور سادهدلانه و احساس تقصیر پدرانه، و سازشهای ناگفتهای که زن و شوهر برای حفظ آرامش زندگی خانوادگی، به ناچار به آنها تن میدهند.
موضوع نمایش، اما، تضادهای درونی شخصیت «تروی» است. آدم رنجدیده و زحمتکشی که شکستهای زندگی، روح او را تلخ کرده.
ما در اواخر دهه ۱۹۵۰ سراغ این خانواده میرویم، در دوران غلبه مردسالاری بر روابط اجتماعی و خانوادهها. حصارهائی که «تروی» با زحمت دور خانهاش کشیده، دسترنج او را از گزند محیط بیرون و اجتماعی که از آن بیم و هراس دارد، حفظ میکنند.
«تروی» با کشیدن این حصارها، خود و خانوادهاش را از محبت آدمهائی که آنها را دوست دارند، محروم میکند، همانطور که برای جلوگیری از ناامید شدن پسرش، او را از دنبال کردن «بیسبال» محروم میکند.
در محور این نمایش که داستان آن در سال 1957 روی میدهد، شخصیت مغرور ولی دردمند «تروی» قرار دارد، مردی که هنوز از شکست خود در ورزش حرفهای «بیسبال» در لیگ سیاهپوستان، رنج میبرد، ولی جلوی دیگران، همیشه سرخوش و بازیگوش و عاشق است. خودنمائی میکند. در حالیکه در خلوت، همسرش «روز» با بازی «ویولا دیویس» و دو پسرش، چهره دیگری میبینند، آدمی تلخ و افسرده و نومید.
همکاران تئاتر
«دنزل واشینگتن» روی فرش قرمز در نیویورک، هنگام افتتاح اکران همگانی فیلم «حصارها»، نمایشهای «آگوست ویلسون» را مثل آثار «شکسپیر» و «آرتور میلر» درخشان میخواند و میگوید به همین دلیل آن را برای فیلم کارگردانی کرده است. چون یکی از بهترین نوشتههای قرن بیستم است و میافزاید، دلیل دیگرش این است که تهیه کننده «اسکات رودین» این فیلم را به او سفارش داده.
یکی از دو جایزه «پولیتزر» که «آگوست ویلسون» به عنوان نویسنده دریافت کرده، برای نمایش «حصارها» است که در سال ۱۹۸۷ برای نخستین بار در «برادوی» روی صحنه رفت. «واشینگتن»، و «دیویس» در احیای اجراهای این اثر در سال ۲۰۱۰ شرکت داشتند، و هر دو جایزه «تونی» گرفتند.
نمایش «حصارها»، ششمین اثر از ده نمایش معروف به «حلقه پیتزبورگ» است، که نمایشنامهنویس «آگوست ویلسون» در باره تاریخ زندگی سیاهپوستان در آمریکا و به خصوص روابط نژادی، نوشته است؛ هر نمایش، به اوضاع سیاهپوستان آمریکا در یکی از دهههای قرن بیستم میپردازد.
خانم دیویس میگوید در این شخصیت، احساساتی پیدا کرده است که شش سال پیش هنگام اجرای نقش «روز» Rose روی صحنه، آنها را درک نمیکرد، چون حالا، ازدواج خود او و شوهرش، مثل ازدواج «تروی» و «روز» هجده ساله شده، و پسر آنها هم به سن و سال پسر بزرگ «تروی» رسیده.
نقشهای فیلم را بازیگرانی ایفا میکنند که شش سال پیش، همراه با «دنزل واشینگتن» و «دیویس» نقشهای «حصارها» را بازی کردند، از جمله «استیون هندرسن»، «میکلتی ویلیامسون»، و «راسل هورنزبی».
دنزل میگوید سرصحنه فیلمبرداری، این شوق وجود داشت که حالا بازی ها برای همیشه ماندگار خواهد بود. او میگوید بازیها، هم تازگی دارد و هم دائمیاست و بنابراین بازیگرها فرصت تنبلی نداشتند و همه باید بهترین کار خود را ارائه میدادند.
غرور
یکی از ماجراهای محوری داستان، رابطه تلخ «تروی» و پسر بزرگ اش است. «تروی» که میترسد پسرش در ورزش حرفهای، مثل خود او ناامید و سرخورده شود، سعی میکند از وارد شدن پسرش به تیم « بیسبال» که با کمک هزینه تحصیلی هم همراه است، جلوگیری کندو به این ترتیب، یکی از «حصارها»ی عنوان نمایش، حصاری است که خود «تروی» سر راه پسرش میگذارد.
«تروی» خودخواهانه عقده شکست خود در ورزش حرفهای در لیگ سیاهپوستان را برسر پسرش خالی میکند که با رفع تبعیض نژادی در ورزش حرفهای، برخلاف پدر، میتواند آینده امیدبخشی در تیم «بیسبال» داشته باشد.
در یکی از صحنههای کلیدی فیلم، «تروی» در جواب پسرش که از او میپرسد آیا دوستش دارد، میگوید به عنوان پدر، مهم نیست که دوست داشته باشد یا دوستش داشته باشند، بلکه مهم این است که وظیفه پدریاش را در قبال او و برادرش، انجام داده باشد.
از صحنه به پرده
اما آیا در این اثر، با یک فیلم سینمائی طرف هستیم، یا با نمایش فیلم شده؟ این سئوالی است که منتقدها به گونههای مختلف، جواب دادهاند.
در آگوست ویلسون» که کارش را به عنوان شاعر شروع کرد، آنچه بیشتر اهمیت دارد، کلام است. نمایش او، طرح و توطئه زیاد ندارد، ولی پر است از دیالوگ و مونولوگ، که به قول منتقدها، فرصتی است برای هنرنمائی بازیگران توانا، اما این خطر همیشه هست که حاصل کار، سینمائی نباشد، بلکه آن طور که بعضی، از جمله منتقد هفتهنامه «تایم» اشاره کردهاند، تئاتری باشد.
منتقد «استفانی زچرک» انتظار داشته که واشینگتن به عنوان کارگردان، ابتکارهای بیشتری از خود نشان دهد. او کارگردانی «واشینگتن» را به یک پروژه دبیرستانی یا دانشگاهی تشبیه کرده، که خیلی در بند وفاداری به اصل نمایش است.
اما «کریس ناشاواتی» منتقد هفتگی «اینترتینمت ویکلی» نوشته چه باک که نتیجه تبدیل چنین نمایشی به فیلم، تئاتری باشد. او نوشته راههای مختلفی برای قصه گفتن وجود دارد، و چه باک اگر فیلم نمایشهای عمدهای مثل «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» (از «ادوارد آلبی» ) یا یا «گلنگری گلن راس» (از «دیوید ممت») رنگ و بوی تئاتری داشته باشد، چون وقتی دستمایه قدرتمند است، همیشه قدرتمند باقی میماند، و کمتر فیلمیمیتوان یافت به قدرت «حصارها» ی «دنزل واشینگتن».
هر چه نمایش جلوتر میرود، کلام، تیرهتر میشود، و غمگینتر، و دردناکتر، و به همراه آن، بازیها، بیشتر اوج میگیرد. قدرت این فیلم، از یک طرف مدیون کلام «آگوست ویلسون» و از سوی دیگر، مدیون بازیهای این هنرمندان است که چیزی بیشتر از مهارت در بازیگری و آشنائی سهل و ساده با دستمایه را به نمایش میگذارند.
به قول «مایکل فیلیپز» منتقد «شیکاگو تریبیون»، این بازیگران، و دیگر دستاندرکاران این فیلم، میدانند که به چنین دستمایهای در تمام دوران کار خود، کمتر دست پیدا میکنند.
جذابیت این فیلم، با دشواری دستمایه، ارتباط مستقیم دارد. لحظاتی در سقوط روانی تدریجی «تروی» در این نمایش و فیلم وجود دارد که برای ابراز آنها، به قول آقای «فیلیپز»، «دنزل» ناچار میشود به اعماق روح خودش، رجوع کند، هر چند بازی او از دید بعضی منتقدها، اغراق شده است. به قول «جاشوا رادکاف»، منتقد «تایم اوت» نیویورک، حتی شخصت اغراقگو و خودنمائی مثل «تروی» را «دنزل» باید با خودداری بیشتری بازی میکرد.