فرزاد انصاری فر ۲۸ ساله بود، ساکن بهبهان شغلش سرامیک کاری بود، از کودکی کار می کرد. تمام تلاشش این بود تا کمک خرج خانواده اش باشد. فرزاد روز ۲۵ آبان ۱۳۹۸ در بحبوحه اعتراضات به گران شدن نرخ بنزین، یک ساعت پس از تعطیلی کارش در خیابان فلکه شیراز از پشت سر گلوله خورد و درجا، جان باخت.
خواهر فرزاد از لحظه تلخی که مادرش از کشته شدن فرزاد خبردار شد می گوید: "عکس جنازه فرزاد از تلویزیون پخش شد، مامانم فقط یک لحظه فرزاد را از تلویزیون می بیند. باور می کنید، چاقویی پیشش بود آن را برداشت بزند توی شکمش، دختر عمه ام جلوی او را گرفت. اگر آن لحظه، دخترعمه ام نبود، مادرم خودش را می کشت. بدترین شب زندگی ام بود، حتی بدتر از شب مرگ فرزاد."
مادر فرزاد مرگ فرزندش را باور نکرده است. او قلبش زخمی است، چنان زخمی که چند بار تصمیم گرفته زندگی اش را تمام کند. خواهر فرزاد لحظه تیر خوردن برادرش را اینطور روایت می کند: " مغز فرزاد را با شلیک گلوله متلاشی کردند، طوری که آدم های اطرافش هیچ کدام نمی توانستند او را شناسایی کنند. گلوله از گونه اش زده بود بیرون، صورتش واقعا داغون شده بود، یعنی پسر عمویم که بالا سرش بود او را نشناخته بود."
مغز فرزاد را متلاشی کردند و تمام خاطرات خانواده پیش چشم شان ورق خورد. خاطراتی که پدر خانواده برای دفاع از خاک ایران راهی جبهه های جنگ شده بود. خواهر فرزاد می گوید: "پدرم جانباز این مملکت است. پدرم برای آرامش و آسایش ما ایرانی به جبهه رفت. پدرم جنگید، جانباز شد، عضوی از بدنش را از دست داد، ولی جوابش را با چی دادند؟ با مغز متلاشی شده فرزاد ۲۷ ساله اش !"
نیروهای امنیتی خانواده فرزاد انصاری فر را برای تحویل پیکر فرزندشان تحت فشار قرار دادند، پدر فرزاد می گوید: "فرزاد خیلی بچه مودب و سالمی بود. پسرم داشت از سرکار برمی گشت که از پشت سر به او شلیک کردند. ما خودمان نزدیک آن محدوده ای بودیم که فرزاد تیر خورد. ۳۵۰ متری خانه مان بود. بیست و پنجم او را کشتند و جسد را بیست و هشتم تحویل گرفتیم و خاکش کردیم."
در روز بیست و هشتم آبان هنگام تحویل دادن پیکر فرزاد به خانواده اش گفتند، بدون سر وصدا او را مراسم خاکسپاری را برگزار کنید، ما آنجا حضور داریم و شما تحت نظر هستید. خواهر فرزاد در پاسخ به تهدید های نیروهای امنیتی گفت:" هیچ کس جلودار من نیست، حرفم را میزنم."
بزرگترهای خانواده با خواهر فرزاد صحبت کردند تا سکوت کند، در غیر این صورت نیروهای امنیتی ممکن است پیکر فرزاد را به خانواده تحویل ندهند. مادر فرزاد هرروز سر مزار پسرش می رود و سنگ قبرش را می بوسد.
خانواده فرزاد پس از کشته شدنش تحت فشار روحی زیادی قرار گرفتند، خواهر فرزاد می گوید: آنها تنها فرزاد را نکشتند، تمام خانواده مان را کشتند. پدر و مادرم را کشتند. مرا کشتند. زندگی مان را تباه کردند. بعد از فرزاد دیگر هیچ آرامشی در خانواده مان نیست. من هر روز با اشک های پدرو مادرم روزی هزار بار باید بمیرم و زنده بشوم."
مادر فرزاد هر روز برای او غذا درست می کند و ناهار در ظرف غذا می ریزد و آن را می برد به کوچه و خیابان و به مردم می دهد، باور دارد که پسرش گرسنه است. او هر شب رختخواب پسرش را پهن می کند و صبح آن را جمع می کند. خواهر فرزاد می گوید: " مادرم اگر صبح بیدار شود و ببیند که ما رختخواب ها را زودتر جمع کردیم با ما دعوا می کند. می گوید فرزاد همیشه ساعت ۶ صبح می رفت سرکار، شما چرا پنج و نیم بلند شدید و این رختخواب ها را جمع کردید؟"
فرزانه خواهر فرزاد از فشارهای امنیتی بر زندگی اش می گوید: تنها به جرم این که خون خواه برادرم هستم مرا تحت فشار قرار دادند. مرا بازداشت کردند، حتی زندان اهواز رفتم. در زندان اهواز شب ها التماس می کردم تا یک لیوان آب برای مان بیاورند، آنها هم آب گل آلود کثیف برایمان می آوردند. من ۹ روز در زندان بودم که ۹ سال برایم گذشت. من مرده ام، فرقی با مرده ها ندارم، من چیزی برای باخت ندارم."
فرزانه قلبش زخمی است اما با خودش عهد کرده تا دست از خونخواهی برادرش نکشد.
خواهر فرزاد می گوید: "شما حق زندگی کردن را از فرزاد گرفتید، ولی نمی توانید حق فریاد زدن مرا از من بگیرید. من فریاد میزنم تا روزی که عدالت برپا بشود. فریاد میزنم تا روزی که قاتل برادرم به مجازاتش برسه."