لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
شنبه ۸ دی ۱۴۰۳ ایران ۲۲:۰۱

روایت پنجم: وحید دامور| پدر وحید :گلوله جواب اعتراض به گرانی بنزین نبود


وحید دامور ۲۹ ساله، شوخ طبع و بذله گو، عاشق فوتبال و کارش بود. بیست و ششم آبان، حوالی ساعت هشت شب، با اوج گرفتن اعتراضات کرکره مغازه را پایین کشید و راهی خیابان شد. او در جاده ملارد هدف گلوله نیروهای بسیج قرار گرفت و جان داد.

شب بیست و پنجم آبان مردم کرج هم به اعتراضات علیه گرانی بنزین پیوستند، وحید و مادرش هم در خیابان بودند. مادر وحید از مشاهداتش در آن شب چنین می گوید: " شب بیست و پنجم وحید زنگ زد به من گفت مامان اینجا سر خیابون خیلی شلوغ است و من هم رفتم ببینم چه خبر شده است، دیدم از سر پشتیبانی بسیج به مردم تیراندازی می کنند و مردم را می کشند. همان شب دو نفر کشته شدند، به وحید گفتم بیا بریم خونه."

روز بعد وحید که شغلش قالیشویی بود به مغازه رفت. او بسیار جوان کاری بود و قید همه تفریحات زندگی را زده بود و فقط کار می کرد. حدود ساعت هشت و نیم شب مادر وحید دل نگران شد و با گوشی پسرش تماس گرفت اما کسی جواب نداد. عقربه های ساعت به نه و بیست دقیقه نرسیده کسی تلفن را برداشت و گفت وحید مقابل درمانگاه پارس تیر خورده است. بسیجی ها از پشت بام جایگاه نیروگاه بسیج به مردم شلیک می کردند.

پدر وحید در مورد کشته شدن پسرش می گوید:"بچه های ما اعتراض مدنی کردند. اینها می گویند اغتشاشگر ولی بچه های ما اغتشاشگر نبودند، آنها اعتراض کردند که چرا ناگهانی در نیمه شب، بنزین هزار تومانی، شد سه هزار تومن. این جوابش گلوله نبود، هیچ جای دنیا جواب این را با گلوله نمیدهند."

سعید، برادر وحید وقتی در راه بیمارستان بود، فکر میکرد وحید را با تفنگ ساچمه ای زدند و حتما خوب می شود و می گوید: "بیست و شیش آبان زمانی که به من زنگ زدن، من تا زمانی که برم پیکر برادرم را ببینم فکر می کردم که گلوله ساچمه ای بهشون زدن، زمانی که پیکرشون رو تحویل گرفتیم فهمیدم که با گلوله جنگی بچه ها را هدف قرار گرفتن. از این روزهایی که بر ما گذشت واقعا وصف یک ساعتش هم برای ما مشکل است، بخاطر اینکه ما هنوز هم باور نمی کنیم که هموطن خودمون با گلوله جنگی، هموطن خودش را مورد هدف قرار بدهد."

پدر و مادر وحید دلتنگ فرزندشان هستند و تمام آرزوهایی که برای او داشتند را مرور می کنند، مادرش می خواست سر و سامان گرفتن پسرش را ببیند و دلتنگ خنده های اوست. پدر وحید می گوید، او ازدواج نمی کرد چون فکر می کرد ما تنها می مانیم.

خانواده وحید بعد از کشته شدنش تحت فشارهای امنیتی شدیدی قرار گرفتند. به خانواده او گفتند تنها در صورتی پیکر عزیزتان را تحویل می دهیم که با هیچ رسانه ای مصاحبه نکنید.

پدر وحید می گوید: "روزی که وحید تیر خورده بود زنگ زدند به من گفتند بیا بچه ات اینجوری شده، بچه ای که صبح سالم رفته بود توی خیابون شب برنگشت. وقتی آمدیم ببینیم کجا جنازه اش را تحویل بگیریم خیلی اذیت کردن. چندتا امضا گرفتند. من حال خوشی نداشتم مجبور بودم به خواسته های شان عمل کنم بخاطر اینکه جنازه پسرم را تحویل بگیرم. نمی خواستم به سرنوشت جنازه هایی که در سال ۶۷ بدون اطلاع خانواده دفن کردند، دچار شویم. مجبور بودم هر چه می گویند را انجام بدهم تا جنازه فرزندم را بگیرم. سرانجام او را تحت شرایط امنیتی در بهشت سکینه کرج به خاک سپردیم."

خانواده وحید همانند بسیاری دیگر از کشته شدگان آبان ،حق برگزاری مراسم چهلم را نیافتند. سعید برادر وحید درست در روز چهلم، بازداشت و روانه زندان شد.

مادر وحید با خشم و اندوهش زندگی می کند و می گوید: "جوان بیست و نه ساله ام را ازمن گرفتند، خدا لعنتت کند، خدا ازتان نگذرد، خامنه ای من نمیگذرم. نه میگذرم و نه فراموش می کنم. تقاص بچه ام را باید پس بدی. "

XS
SM
MD
LG