یادداشتی از دنیل لوینسون در روزنامه واشنگتن پست
اخیرا گزارش هایی منتشر شده است حاکی از این که دولت آمریکا قصد دارد به ایران امکان دسترسی به دلار در مبادلات مالی اش را بدهد؛ امری که مقام های آمریکایی پیشتر گفته بودند در نتیجه توافق هسته ای اتفاق نخواهد افتاد.
برای خانواده من این کوتاهی دولت اوباما در پایبندی به تعهدات اش در قبال ایران یکی دیگر از رشته کوتاهی هایی است که بسیار جنبه شخصی و حکم مرگ و زندگی دارد. پدر من رابرت لوینسون کسی است که ۹ مارس ۲۰۰۷ در ایران ربوده شد و طولانی تر از هر آمریکایی دیگر در تاریخ گروگان بوده است.
اگر ایران هر چه می خواهد به دست بیاورد دیگر چه انگیزه ای برای فرستادن پدرم به خانه دارد؟ تردیدی ندارم که اگر دولت اوباما به ایران گفته بود تا بازگشت پدرم مذاکرات دیگری در کار نخواهد بود تهران برای حل این پرونده زود دست به کار می شد. اما واشنگتن چنین تمایلی نشان نداده است و ما احساس درماندگی می کنیم.
پدر من مساله ای ثانویه به نظر می آید. ماه ژوئن گذشته، در کنار اعضای خانواده سه آمریکایی دیگر که در ایران در زندان بودند در نشست کمیته امور خارجی مجلس نمایندگان آمریکا، حضور پیدا کردم تا برای بازگشت عزیزان مان فشار بیاوریم. ماه ژانویه، خانواده من از طریق اخبار متوجه شد که از بازگشت پدر من در قالب مبادله زندانی ها خبری نیست. همزمان، رسانه ها از یک مقام ایرانی نقل می کردند که گفته است دو طرف بر سر مبادله دو ایرانی آمریکایی زندانی دیگر به توافق نزدیک شده اند. یک بار دیگر، پدر من، کارمند قراردادی سی آی ای و افسر پیشین اف بی آی، تنها آمریکایی زندانی که هنگام خدمت به کشورش دستگیر شده بود مورد بی اعتنایی قرار گرفت. ما فراموش کرده ایم که چندین بار او مورد بی توجهی قرار گرفته است.
طی سه هفته ی پس از مبادله زندانیان در ماه ژانویه، ما در تمام رسانه ها حاضر شدیم و پرسیدیم پس باب چه شد. در آن روزها، ما هیچ حرفی از یک مقام رسمی به طور مستقیم نشنیدیم. تنها چیزی که شنیدیم اظهار نظراتی بود که در تلویزیون پیش یا پس از حضور ما در رسانه ها عنوان می شد. وقتی مقامات گفتند مطمئن نیستند که پدر من دیگر در ایران باشد، این خبر برای ما تازگی داشت. اف بی آی که مامور تحقیق بر روی پرونده بود پیشتر به دفعات گفته بود که معتقد است رابرت لوینسون همچنان در ایران است. ما سرانجام موفق به دیدار با باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا، جان کری، وزیر امور خارجه، و جیمز کومی، رییس اف بی آی، شدیم. در آن ملاقات ها، هرگز پرسشی حاکی از این نبود که دولت آمریکا باور داشت ایرانی ها می دانند چه بر سر پدر من آمده است.
کاخ سفید برای فشار بر ایران به اقدامات کافی دست نمی زند. در نهم مارس، نهمین سالروز ناپدید شدن پدر من، اف بی آی بیانیه ای منتشر کرد که در آن از او به عنوان آمریکایی که طولانی تر از هر کسی در تاریخ آمریکا گروگان بوده است نامبرده شد. مجلس نمایندگان و سنای آمریکا با اکثریت قاطع قطعنامه ای را تصویب کردند که او را آمریکایی غیر نظامی معرفی می کند که بیش از هر کسی در تاریخ آمریکا گروگان گرفته شده است. با این وجود کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا از بیان این واقعیت که او گروگان است طفره می روند.
وقتی خبرنگاری از سخنگوی وزارت خارجه آمریکا در این باره سوال کرد او در سه دقیقه و نیم عذاب آور از گفتن این که لوینسون گروگان است سرباز زد. پدر من در ویدئویی که در آن تقاضای کمک می کند و در عکس هایی دیگر زنجیر به دست و گردنش دارد که به روشنی نشان می دهد بر خلاف خواست اش نگاه داشته شده است. چه شواهدی بیش از این نیاز است؟
ناامیدی ما از تلاش های دولت اوباما باعث شد من به اقدامی از سر استیصال دست بزنم: خودم راهی ایران شدم. در اواخر فوریه به جزیره کیش در خلیج فارس سفر کردم؛ جایی که پدرم آخرین بار آن جا دیده شده بود. نامه ای را به آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، و دیگر مقامات ایران که معتقدم از ربوده شدن پدرم اطلاع دارند ارائه دادم. با مقام هایی از وزارت امور خارجه ایران دیدار کردم و صحبت های انکار آمیز آن ها را که در این سال ها گوش مان از آن پر است شنیدم. به من گفته شد پاسخی رسمی به نامه ام دریافت خواهم کرد ولی هنوز چیزی ندیده ام.
بعید نیست پدر من مدت ها پیش از جزیره کیش به جایی دیگر انتقال داده شده باشد، اما سفر من یادآور این واقعیت بود که چطور گردشگران به دقت زیر نظر قرار دارند. وقتی از کارمندان هتل پرسیدم آیا می توانم پاسپورت ام را پس از انجام کارهای لازم پیش خودم نگاه دارم، به من گفته شد که آن ها باید پاسپورت را در اختیار داشته باشند زیرا ماموران شب هنگام برای بررسی مدارک توریست ها می آیند. صبح بعد، وقتی در راه صرف صبحانه به مستخدم شماره اتاق ام را می گفتم، مامور حفاظتی که پیشتر ندیده بودمش بدون مکث به من گفت: «دنیل جوزف؟ صبح به خیر». جوزف اسم دوم من است. دشوار بتوان تصور کرد که هیچ کس نمی داند بر سر پدر من، یک آمریکایی چشم آبی با ۱۹۵ سانتی متر قد، در یک جزیره کوچک در کشوری با شدیدترین کنترل های امنیتی در جهان، چه آمده است.
حکومت ایران به شدت تفکیک شده است. ممکن است تعداد انگشت شماری در سراسر ایران بدانند پدر من کجاست. اگر رهبران آن کشور حقیقتا خواهان بهبود روابط با غرب هستند باید با عمل به وعده شان به همکاری با آمریکا در یافتن محل پدرم به آزادی او کمک کنند. آن ها یقینا از چنین قابلیتی برخوردارند. در عین حال، دولت اوباما باید معدود افراد صاحب قدرت در ایران را برای فرستادن پدر من به خانه شدیدتر تحت فشار بگذارد.
وقتی در جزیره کیش در راه انجام یک ملاقات بودم، یک مقام رسمی وزارت امور خارجه ایران به من گفت: "این شبیه فیلم های هالیوودی است: ماجرای پدر تو و بودن تو این جا در ایران". اما متاسفانه، این ۹ سال زندگی واقعی و کابوسی مداوم بوده است که نمی توانیم از آن بیدار شویم؛ قهرمان نجات بخشی هم در کار نیست.
* برگردان فارسی این مقاله تنها به منظور آگاهی رسانی منتشر شده و نظرات بیان شده در آن الزاماً بازتاب دیدگاه صدای آمریکا نیست.