همانطور که می دانید رابرت (باب) لوینسون در نهم ماه مارس سال ۲۰۰۷، هنگامی که در حال تحقیق در مورد قاچاق سیگار در جزیره کیش بود ناپدید شد. من با نوشتن این نامه به شما یادآوری می کنم که من و خانواده ام به او احتیاج داریم و از شما می خواهیم که با آنچه در توان دارید خواست ما را برآورده کنید. ما می دانیم که شما قادر به انجام این کار هستید.
در طول سه سال گذشته خانواده من تا آنجا که امکان داشته از شما تقاضای کمک کرده اند وضعیت دشوار مادرم، من و شش فرزند دیگر خانواده، دو نوه پدرم و اعضای دیگر خانواده اش به علاوه افراد دیگری که پدرم در ۶۲ سال طول عمر خود زندگی آنها را تحت تاثیر قرار داده برای شما توصیف شده است. ما از مهربانی و دلسوزی پدرمان برای شما گفته ایم به شما گفته ایم که چقدر به او احتیاج داریم و دلمان برایش تنگ شده است و چگونه زندگی ما روز به روز بدون بودن او تیره تر می شود.
ما از شما خواسته ایم که این موضوع به یک مساله سیاسی بین ایران و آمریکا تبدیل نشود و توضیح داده ایم که باب لوینسون تنها پدریست که باید به خانه و نزد خانواده اش بازگردد.
متاسفانه هیچ یک از این پیام ها، ما را به یافتن و بازگرداندن پدرم نزدیک تر نکرده است.
امروز من به شما التماس می کنم که کمک کنید و او را به خانه اش بازگردانید زیرا من بیش از هر زمانی به او احتیاج دارم.
ماه گذشته پس از چهار سال و نیم آشنائی دوست پسرم از من خواستگاری کرد و این حق هر دختریست که در روز عروسی پدرش دست او را در دست همسرش قرار دهد.
تقریبا در همه ی فرهنگ های جهان بعد از عروس و داماد پدر عروس نقش مهمی در مراسم عروسی دارد. راه رفتن پدر به همراه دختر هنگام ورود عروس به مراسم و گذاشتن دست او در دست همسرش رسمی است که قدمت آن با تاریخچه ی ازدواج برابر است این رسم نمایانگر ترک کردن خانه پدری برای شروع زندگی جدید در خانه همسر است.
چند سال پیش که خواهر من ازدواج کرد هنگام برداشتن تور عروس از صورتش عشقی را که در چشمان پدرم موج می زد به خاطر دارم. او صورت خواهرم را بوسید و دست او را در دست همسرش گذاشت. من هنگامی که پدرم در مراسم عروسی خواهرم با او می رقصید، غرور را در چهره اش دیدم و گریه کردم و چشم انتظار روزی بودم که نوبت رقصیدن من با پدرم برسد.
من در بچگی و نوجوانی در مورد ازدواجم چندان فکر نمی کردم اما چند باری که به این مورد فکر کردم از دو موضوع مطمئن بودم اول اینکه می خواستم با مردی به خوبی پدرم ازدواج کنم و دوم اینکه با پدرم در روز عروسی برقصم.
من خیلی خوشبختم که مرد زندگی خود، فرد خوبی را که می خواستم پیدا کرده ام. او مهربان است و همیشه نیاز دیگران را به خواست های خود ارجحیت می دهد. پدرم پیش از آنکه ناپدید شود چند بار نامزدم را ملاقات کرد و مطمئنم که او نیز مانند من به شباهت های خودش با نامزدم پی برد.
اگر پدرم بداند که نامزد من چقدر صبر کرد به این امید که بتواند نخست از او برای ازدواج با من اجازه بگیرد قلبش می شکند.
من شکی ندارم که پدرم قطعا با این ازدواج موافقت می کرد.
سه سال پیش و در پی ناپدید شدن پدرم، باب لوینسون، ما در خانه به او نیاز داشتیم اما بازگشت او ممکن نشد. حدود یک سال پیش هنگامی که فرزند دوم خواهرم متولد شد ما به حضور پدرم نیاز داشتیم اما باز هم این اتفاق نیفتاد. ماه مه گذشته در ۳۵ امین سالگرد ازدواج پدر و مادرم ما به حضور پدرم در خانه نیاز داشتیم، اما باز هم این اتفاق نیفتاد.
من به حضور پدرم در مراسم عروسی ام نیاز دارم. رقص با پدر در روز عروسی اتفاقی است که تنها یک بار در طول زندگی انسان روی می دهد و روا نیست که یک پدر نتواند در این مراسم حاضر شود.
من نمی توانم مراسم عروسی، آغاز مراسم و دست به دست شدن با همسر آینده ام را بدون حضور پدرم تصور کنم.
من با تمام ذرات وجودم به شما التماس می کنم که خواست مرا برآورده کنید.
با احترام.
سارا لوینسون