ابراهیم یونسی، مترجم و نویسنده پرکار و کم صدا، روز چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ در تهران درگذشت. ابراهیم یونسی از گروه روشنفکران متعهدی بود که می خواست جهان را برای همه مردم جای بهتری کند. از همین رو بود که در آغاز به مبارزه در میدان سیاست روی آورد. مبارزه ای نافرجام. شکست سیاسی او را از راهش باز نداشت و به انتخابی دشوارتر و دیر یاب تر، اما عمیق تر و ماندگار تر کشاند. بر آن شد تا از راه ارتقای فرهنگ مردمش، سهمش را در پیشرفت جامعه ادا کند. به جای آن که بنابه یک ضرب المثل قدیمی، به شیوه سیاست کاران و قدرتمداران، به گرسنگان ماهی بدهد تا برای یک روز سیرشان کند، به آنان ماهیگیری بیاموزد تا تمام عمر بی نیاز شوند. بیش از هشتاد عنوان کتاب که نام او را به عنوان مترجم یا نویسنده بر جلد خود دارند، در مدت عمری هشتاد و پنج ساله، گواهی ست بر این تلاش بی امان. ابراهیم یونسی درترجمه، کتاب را به دقت انتخاب می کرد تا با بار امانتی که به عنوان مرد فرهنگ بردوش می کشید مطابق باشند. آثار نویسندگانی چون ویکتور هوگو، چارلز دیکنز، شکسپیر، هوارد فاوست، داستایفسکی، ای. ام. فورستر، برتراند راسل، جورج اليوت، توماس هاردی، ماکسیم گورکی و چخوف راترجمه كرد. در زمینه تاریخ و نقد ادبی كتابهای مرجعی چون سيری در ادبيات غرب، سيری در نقد ادبيات روس، ادبيات آفريقا و تاريخ ادبيات يونان و مهم تر از همه، مجموعهی چهارجلدی تاريخ اجتماعی هنر را ترجمه کرد که حاصل کاری پرزحمت و صبر و حوصله ای فوق معمول بود. ترجمه و نوشتن برایش تعهدی پر دغدغه بود نه کاری از سر تفنن. وسواس او تا آنجا بود که پس از آن که ترجمه کتابی ۷۰۰ صفحه ای با نام شرلی از شارلوت برونته را به پایان رساند، چون آن را ضد کارگری یافت به چاپش نداد. خودش می گوید:« برای آن که وسوسه چاپش به سرم نیفتد پاره اش کردم».
کودکی در بانه
ابراهیم یونسی در سال ۱۳۰۵ در شهر بانه که در آن زمان قصبه شمرده می شد، در استان کردستان به دنیا آمد. درباره سال تولدش می گوید:« این تاریخ ظاهراً درست نیست. شناسنامه دیر به کردستان آمد. مثل همه چیز. سال ۱۳۱۰ یا ۱۳۱۱ بود که شناسنامه برای من گرفتند. يادم هست بر سر سن من بين پدرم و مادربزرگم اختلاف بود. مادربزرگ می گفت سنش را زياد نوشتی و پدرم میگفت درست نوشته. مادربزرگ از نظام اجباری میترسيد و میخواست تا میتواند جريان رفتنم را به سربازی به تعويق بيندازد، بنابراين سعی میكرد مرا كوچكتر جلوه دهد.» برخلاف دیگران که این را بهانه ای بر کم سن و سال تر بودن از سن شناسنامه ای می کنند، می گوید:« خودم با توجه به وقايعی كه به ياد دارم، خيال میكنم دو سه سالی بزرگتر از اين سنی باشم كه در شناسنامه آمده».
ابراهیم یونسی دوساله بود که مادرش را از دست داد و از آن پس نزد مادر و پدر بزرگش بزرگ شد. به گفته او:« این زوج مردمی بسیار قانع و زحمتکش بودند و البته مستمند». پدر بزرگش از محل حرفه های گوناگونی که بلد بود، چون درودگری، فعله گی، خیاطی و غیره روزگار می گذراند. «مردی بود در عین حال بسیار شوخ و زنده دل و مجلس آرا». و مادر و پدرش :«مادر دختر رعيت بود و پدر خان زاده، از خوانين محلی. سليمان خان، نوه يونس خان، حاكم بانه. خانه اش، خانه پدر، بسيار آشفته بود. پنج خواهر داشت و سه زن بابا، سه برادر، يک برادر زاده و كلی نوكر ... هر يك برای خود حكومتی بود و هر يك برای خود تصوری از خود و خانواده بزرگش داشت. خانواده پدرم همه پشت و رو اطلسی بودند به جز من و دو تا از عموهايم - ما يک رو اطلس و يک رو كرباس بوديم. من در پانزده سالگی جز به تصادف به خانه پدرم نرفته بودم و هر بار كه رفتم تحقير شدم. مادربزرگم نمی گذاشت بروم.»
نوجوانی و تحصیل
ابراهیم در دوازده سالگی تحصیلات ابتدایی را در دبستان دولتی پهلوی به پایان می برد. اما دوست دارد به تحصیل ادامه دهد. در آن زمان در بانه دبیرستان وجود نداشت. پدر او را برای تحصیلات متوسطه به سقز در شصت کیلومتری بانه می فرستد. در سقز با عبدالقادر بهرامی و احمد توکلی هم دوره است و دوستی اش را با آنان در تمام عمر حفظ می کند. در سال ۱۳۲۰ سیکل اول یا سه سال اول دبیرستان را در سقز به پایان می رساند. این، همزمان است با اشغال کشور توسط قوای متفقین. می گوید: «با اشغال کشور منطقه آشفته شد وعشایری. دیگر مدرسه ای نبود و من تا سال ۱۳۲۲ بیکار بودم». در این سال است که ارتش با صدور بخشنامه ای خانواده های عشایری را تشویق می کند نام فرزندان واجد شرایط شان را در مدرسه نظام یا دانشکده افسری ثبت کنند. او واجد شرایط است. پس به تهران می آید و در سال ۱۳۲۲ در دبیرستان نظام ثبت نام می کند.
در دبیرستان نظام با یار همیشگی زندگی اش دکتر روح الله عباسی آشنا می شود. در باره او نوشته است: «خوب به ياد می آورم نخستين باری كه ما دو نفر با هم روبرو شديم. نوباوگانی بيش نبوديم، هر دو از شهرستان آمده بوديم به تهران، ايشان از آباده من از بانه. هر دو به دبيرستان نظام آمده بوديم. آن وقت تا آنجا كه ما اطلاع داشتيم تنها دو مؤسسه آموزشی شبانه روزی دركشور بود: يكی دبيرستان نظام و ديگری دانشسرای مقدماتی – ما آمده بوديم به دبيرستان نظام. سال ۱۳۲۲ بود، هر دو دو سال ترك تحصيل داشتيم. آن وقت ها آن حياط دراندشت دبيرستان را تنها يك لامپ ضعيف روشن می داشت. يادم هست همان شب اول ورودمان غريب وار درحياط می گشتم و به غربت و دوری و آينده تحصيلی و اين گونه مسائل می انديشيدم... كه يكی از درون تاريكی به سويم آمد. سلام كرد، نامم را پرسيد، و ديارم را. گفتم. او هم خودش را معرفی كرد، و گفت كه كيست و از كجاست.... و در دنبال سخن بی مقدمه گفت: "ابراهيم، بيا با هم دوست باشيم".... دوست شديم، هنوز هم دوست هستيم، دوست مانده ايم با تمام زير و بم ها و پيچ و خم ها و گاه، قهر و آشتی ها...» (به یاری همین دوست است که بعدها در مدرسه اقتصاد ثبت نام می کند. لیسانس می گیرد و بعد ها باز به یاری او که در فرانسه استاد دانشگاه است برای تکمیل تحصیلات به پاریس می رود و تا گرفتن دکترا به درس ادامه می دهد.)
جوانی، یک افسر توده ای
ابراهیم یونسی در سال ۱۳۲۴ دیپلم می گیرد و به دانشکده افسری می رود. در سال ۱۳۲۷ با درجه ستوان دومی رسته سوار۲ از دانشکده افسری فارغ التحصیل می شود و به مأموریت ارومیه یا رضائیه آن زمان می رود. در آنجا در سال ۱۳۲۸ ازدواج می کند. حاصل آن سه دختر و یک پسر است. در رضائیه دوران سختی را می گذراند. دختر۴۰ روزه اش مننژیت می گیرد. همان جا در سال ۱۳۲۹ در حین خدمت تیر می خورد و یک پایش را ازدست می دهد. « برف سختی می آمد. یک پایم را بریدند». ارتش او را برای ساختن پای مصنوعی به آلمان و فرانسه میفرستد.
در بازگشت به تهران در تسلیحات ارتش در خيابان سپه مشغول به کار می شود. درسال ۱۳۳۲ وارد حزب توده ایران می شود که در آن زمان حزبی فراگیرشده و بیشتر جوانانی که شور تغییر در سر داشتند عضو آن بودند. به قول خودش «آن سال ها دوران شور و سرمستی بود...». عضو سازمان نظامی حزب توده می شود. در سال ۱۳۳۳ حدود یک سال پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سازمان نظامی وابسته به حزب توده لو می رود.« سازمان لو رفت، و ما افسرهای عضو همه محكوم شديم كم يا زياد. وراهِی زندان شديم». افسران عضو سازمان نظامی گروه گروه دستگير و محاكمه میشوند. يونسی جزو گروه دوم است که همه حکم اعدام گرفته اند. در انتظار اجرای حكم اعدام است كه از دست دادن پا در حين خدمت، او را از مرگ میرهاند. «تا سال ۱۳۳۳ در ذخاير ارتش بودم. در اين سال بود كه پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سازمان نظامی وابسته به حزب توده ايران كشف شد و عده زيادی از افسران بازداشت شدند. من هم جزو بازداشتشدگان بودم. بنابراين ما را به سرعت در گروههای دوازده نفری به دادگاههای فوقالعاده نظامی سپردند. من جزو گروه دوم بودم و در بيست و دوم مهر ۱۳۳۳ محاكمه شدم. در دادگاه بدوی به اتفاق آرا هر دوازده نفر محكوم به اعدام شديم. پيش از ما گروه اول همه محكوم به اعدام شده بودند. در آخرين لحظات ـ هنگام اجرای حكم ـ به من ابلاغ شد كه به علت نقص عضو درحین خدمت از يك درجه تخفيف، يا عفو ملوكانه، برخوردار شدهام».
زندان، جایی برای خود آموزی و خودسازی
ابراهیم یونسی حبس ابد با اعمال شاقه می گیرد. تا آن زمان هنوز نه در عوالم نوشتن است و نه حتی زبان خارجی می داند. از زندان لشكر زرهی ـ در عباسآباد ـ به زندان قصر منتقل می شود. در یک سال اول انفرادی، می کوشد با کمک فرهنگ لغت، فرانسه ضعیف خود را تقویت کند. وقتی درهای بندها به رویش باز می شود می بیند هم بندانش همه تحصيل كرده اند. عده ای شان درس خوانده فرنگ اند و علاوه بر تخصص شان زبان دان هم هستند. زندان برایش دانشگاه می شود. بسیاری از زندانیان آن سال ها وقتی از زندان بیرون آمدند دست کم یک یا دو زبان آموخته بودند. عده ای نیز در رشته های مختلف آموزش دیده بودند. اکثرشان در زندان دست به ترجمه و تألیف کتاب های گران قدر زدند. ابراهیم یونسی با کمک هم بندی ها زبان فرانسه می آموزد. و از طریق آنان با ادبیات و نویسندگی آشنا و به آن علاقه مند می شود. به شوق آموختن و نوشتن می افتد. به کمک هم بندان و دوستان بیرون زندان، از زندان با اروپا و شوروی برای آگاهی از اصول نویسندگی نامه نگاری میكند. از طریق «آموزش مکاتبه ای» به تحصیل در مدرسه نویسندگی انگلستان روی می آورد. در زندان کتاب های درسی را می خواند، تمرین ها را انجام می دهد، یادداشت برداری می کند. یادداشت هایش را گسترش می دهد و به صورت کتاب هنر داستاننويسی در می آورد. هربار که سياوش كسرايی به ملاقاتش میآید، بخشی از آن را به او میسپارد. سیاوش نیز آن را به ناشر می دهد و به چاپ می رساند. در زندان همچنان کار می کند...
تولد مترجم در زندان
از اینجا دیگر راهش را یافته است. راهی که تاپایان عمر به آن ادامه می دهد. زندان راهی می شود به سوی آزادی. آرزوهای بزرگ چارلز ديكنز را درزندان ترجمه می کند. درباره آن گفته است همان ايامی كه در زندان بود، از سياوش كسرايی كه برادرش جزو زندانیها بود و او مرتب به ملاقاتش میرفت، درباره ترجمه آرزوهای بزرگ چارلز ديكنز میپرسد. سیاوش، یونسی را تشویق به ترجمه این اثر می کند. یونسی چنین می کند. كتاب، زير نظر سيروس پرهام منتشرمی شود و در سال ۱۳۳۶، در حالی که مترجم در زندان بود، دانشگاه تهران آن را بهترین ترجمه سال می شناسد. جادوشده نوشته سولومون رابينوويچ (۱۸۵۹-۱۹۱۶)نويسنده روسی یهودی، خانه قانونزده ی ديكنز و اسپارتاكوس هوارد فاست از ترجمه های دیگر او در ایام محبس است.
نویسنده حرفه ای
ابراهیم یونسی پس از هشت سال در سال ۱۳۴۱ آزاد می شود. و تازه دوره فقر است وبیکاری. ممنوع الشغل است. به قول خودش «دوران کسادی و بی کاری بود».
بعد از زندان، سه سال بی كاراست. تا به همراه محمد قاضی، و بهآذين ـ که اونیز به همین درد مبتلاست، در بخش ترجمه شركت دانمارکی كامپساكس که راهآهن ايران را می ساخت، استخدام می شود. (توده ای هایی که از زندان بیرون می آمدند، اگر توبه نداده بودند در مؤسسات دولتی استخدام نمی شدند و بناچار به شرکت های خصوصی و غیردولتی رو می بردند). دوستی اش با قاضی از این جا گل می کند و عمیق می شود. قاضی، هم کُرد است و هم از سالهای دبيرستان نظام با او آشناست. قاضی حقوق خوانده بود، کارمند وزارت دارایی بود و مترجم هم بود. يک سال با محمد قاضی در شركت کامپساکس همكار است و پنج شش سال تمام یارغار و رفیق گرمابه و گلستان هم اند. یا با خانواده هایشان در منزل، یا بیرون از خانه با دوستان در کافه و کوچه. مهندس عزتالله راستكار، برادر فهيمه راستكار- همسر نجف دریابندری، که در سازمان برنامه نفوذ دارد، برای او در مركز آمار ايران، وابسته به سازمان برنامه کاری دست و پا می کند. اول به عنوان محقق، وبعد مترجم، و سپس رئيس مرکز ترجمه می شود. حرفه ای که آن را در هیچ مؤسسه ای نخوانده و مدرکی برایش ندارد، هرچند از خیلی از مدرسه رفته ها آن را بهتر آموخته است: «هر رئيس جديدی كه می آمد وقتی رشته تحصيلی مرا جويا می شد تعجب می كرد و شايد قدری هم ناراحت می شد، چون رئيس دارالترجمه بودم، آن وقت بنده مجبور بودم قدری بند بازی كنم تا رئيس جديد بنده را به عنوان رئيس دارالترجمه به رسميت بشناسد و فكر نكند كه از جايی تحميل شده ام.»
ابراهیم یونسی در سال ۱۳۵۰ برای ادامه تحصيل به پاريس رفت و در سال۱۳۵۶، پس از گرفتن دكترای اقتصاد توسعه از دانشگاه سوربن فرانسه، به تهران بازگشت.
اولین استاندار کردستان پس از انقلاب و استعفا
پس از انقلاب، مدت كوتاهی، تا پیش از رفتن صادق خلخالی به کردستان، استاندار كردستان بود. اما آن گونه که به روزنامه کیهان وقت گفته بود به دلیل عدم سازگاری با سیاست های دولت در قبال کردستان استعفا داد. روزنامه کیهان نوشت: «دكتر ابراهيم يونسی استاندار مستعفی كردستان امروز دخالتهای مقامات غير بومی در كردستان را محكوم كرد و مسئوليت حادثه مريوان را به عهده كسانی گذاشت كه بدون در نظر گرفتن شرايط منطقه، پاسدار به آنجا میفرستند.»
کیهان ادامه می دهد:« دكتر يونسی كه ۲۱ روز پيش استعفای خود را به وزير كشور داد، ضمن اظهار اين مطلب در يك گفتگو، اضافه كرد مشكلات مردم كردستان بسيار زياد است. بيشترين مسايل مردم اين منطقه ناشی از رفتار گذشتگان است و اينک نيز بعضی كميتهها و مقامات غير مسئول به اين وضع دامن میزنند. من در شروع كار كوشيدم ميان گروههای مختلف تفاهم و توافق بوجود آورم تا بر اساس اين تفاهم، آرامش در منطقه بوجود آيد. به اين منظور قبل از هر چيز بايد كميته ها و پاسداران را تصفيه میكردم. پس از آن نيز بايد به مسئله كميتهها رسيدگی می كردم. يكی از اين كميتهها كه احمد مفتیزاده آن را اداره میكرد، باعث بوجود آمدن مشكلات و ناراحتیهای زيادی در منطقه بود. اين كميته پس از مذاكره با حضرت آيتالله طالقانی منحل شد، ولی آقای مفتیزاده بهاين انحلال تن نداده است.»
ابراهيم يونسی سپس به استعفای خود اشاره كرد و گفت: «با وجودی كه توانستم در طول سه ماه آرامشی در منطقه بوجود آورم، ولی مجموعه مسائل فوقالذكر و بی نتيجه بودن استمدادها، مرا متوجه اين مسئله كرد كه اولاً دستگاه تصميمگيری يكی نيست و ثانیاً در تصميمگيریها حسن نيتی موجود نيست. برای مثال ما كميته يك آقای روحانی را منحل می كنيم، بعد پسر وی از كميته مركزی تهران فرمان میگيرد و با خود پاسدار به منطقه میآورد. همين پاسدارها امروز در بيجار با مردم درگيری داشتند كه طی آن ۴ نفر كشته شدند....اين قبيل بیقاعدگیها و تعدد تصميمگيری كار استانداری را لنگ میكرد، تا اينكه كابينه ترميم شد و من احساس كردم كه برداشت مسئولين جديد از منطقه ذهنی است و بر عمليات استوار نيست. لذا به تهران آمدم پيشنهادات خود را برای بهبود وضع كردستان به دولت ارائه كردم. منتهای مراتب احساس كردم دولت حتی اگر بخواهد دراين زمينه مداخله نكند، در شرايطی نيست كه بتواند رفع مزاحمت كند يا به خود من اجازه چنين كاری بدهد. در حقيقت دولت با تاثيرپذيری از مراكز ديگر میخواهد اشخاصی را كه زمينهای در كردستان ندارند، به مردم اين منطقه تحميل كند. متاسفانه اين وضع در برخورد مريوان صورت واقعيت بخود گرفت و نتايج ناگواری به بار آورد.»
دكتر يونسی افزود: «كسانی كه در منطقه مداخله میكنند و يا در مورد كردستان تصميمگيری ميكنند اصلاً منطقه را نمیشناسند. آنها نمیدانند كه منطقه مسلح است و لذا براساس ساخت های ذهنی عمل میكنند.» استاندار مستعفی كردستان دراين گفتگو همچنين اظهار عقيده كرد كه «ضد انقلاب نقش مهمی در حوادث كردستان ندارند و بيشتر مسائل در كوتهنظریها و قدرت طلبی های فردی ريشه دارد». او گفت «اين ضعفهای فردی منجر به صدمات جبران ناپذيری خواهد شد... آقای صدر حاج سيد جوادی اين ويژگیها را میشناخت و همچنين به اوضاع كردستان آشنایی داشت. ولی وزير كنونی كشور(هاشم صباغیان) منطقه را نمیشناسد و اوضاع بطور تحريف شده به اطلاع وی میرسد و او بر همان اساس قضاوت میكند. من نيز حاضر نيستم اخلالگریهای كسانی را كه از بيرون در منطقه دخالت میكنند تحمل كنم. من ۸ ساعت تمام برای گزارش دادن پشت اتاق اين آقای وزير منتظر بودم در حالی كه ايشان داشتند كارهای روزمرهاداری مانند امضای اوراق اضافه كار را انجام میدادند، در چنين شرايطی نمیتوان كار كرد.»
يونسی آنگاه به حادثه مريوان اشاره كرد و گفت: «اعضای كميته منحله آقای مفتیزاده ديروز فرماندار مريوان را ربودند و او را كتك مفصلی زدند، امروز در يك تماس تلفنی علت را جويا شدم، فرماندار گفت: عدهای از پاسدارها مرا به خاطر تكذيب دخالت حزب دموكرات در حادثه مريوان به قصد كشت كتك زدند.» استاندار كردستان در اين گفتگو تاكيد كرد كه مردم كردستان به هيچ وجه تجزيهطلب نيستند، و فقط خودمختاری میخواهند، آنها میخواهند خودشان امور خود را اداره كنند. يونسی در پايان اين گفتگو تاكيد كرد كه به اعتقاد وی جانبداری از كسانی كه در منطقه زمينه ندارند و دخالت های ناروا خودبخود نفی آرمانهای اسلامی است. (كيهان ۲۶/۴/۱۳۵۸).
استعفای یونسی با نارضایتی اکثر کردها روبرو شد. جمعيت كردهای مقيم مركز از دكتر يونسی خواست استعفا نكند. سخنگوی آنها گفت:« با توجه به تلگراف هايی كه در تایيد دكتر يونسی از شهرهای مختلف به دفتر جمعيت رسيده، او تنها كسی است كه مورد قبول و تایيد مردم كردستان است...اعزام هر استاندار جز دكتر يونسی با مخالفت شديد مردم كرد روبرو خواهد شد». (آيندگان۲۱ /۴/۱۳۵۸)
دكتر يونسی پنجم تيرماه ۱۳۵۸ از مقام استانداری كردستان استعفا داد و به تهران رفت. او علت استعفای خود را تصميم هايی دانست كه «در تهران بدون مشورت بااستاندار و بدون شناخت عينی منطقه كردستان، پيرامون اين استان گرفته و به اجرا در می آيد».
يونسی در گفت و گو با روزنامه آیندگان، به لزوم آرامش در منطقه كردستان تأكيد كرد و گفت: «هنگاميكه آرامش در كردستان برقرار نباشد، مسائل اقتصادی و عمرانی منطقه حل نمیشود». او همچنين گفت:« اقدام هایی كه از مراكز مختلف تصميم گيری از تهران میشود، بايد قاعدتاً روحيه و شرايط منطقه را بشناسند اما چون تصميم گيرندگان فاقد چنين شناختی هستند، نه اينكه نمی توانند منطقه را آرام كنند، بلكه باعث بوجود آمدن ناراحتیهای بسياری در منطقه می شوند».
به نوشته آیندگان يونسی پيرامون قبول استعفايش از سوی دولت گفت: «وقتی كه من خواستم استعفا بدهم، تازه آقای صباغيان وزير كشور شده بود و از من خواستند كه مدتی صبر كنم. حرفهایی بين من و دولت مطرح شد، اما نتيجه ای نداد. من هم ادامه كار را دشوار ديدم و به تهران آمدم. البته تاكنون دولت درباره ی استعفای من نظری نداده است و تا بحال هم صحبتی در اين باره پيش نيامده و اين ظاهرا نشان میدهد كه بين من و دولت، زبان مشتركی پيدا نشده كه نتوانسته ايم با هم مذاكره كنيم». (آيندگان۲۸/۴/۱۳۵۸)
او در مصاحبه با روزنامه کردی هیوا فقرو بیکاری جوانان و خشونت نظامی را مهم ترین مشکلات استان بر می شمارد:« مشكل ما اسلحه است كه در دست همه است، ديگر بيكاری و بی پولی، بيكارهای ما ديپلمه وظيفه هستند. ديپلمههایی كه سر خدمت سربازی نرفتند يا از قانون عفو و بخشودگی استفاده كردند، يا از روستا به شهر مهاجرت كردند يا كسانی كه در شهرهای ديگر كار داشتند حالا كار خود را از دست داده و به اينجا برگشته اند».
یک ماه بعد صادق خلخالی با حکم آیت الله خمینی به کردستان رفت و با اعدام های خشن گروهی و صحرایی در شهرهای مختلف کردستان از همان زمان پایه های حکومت رعب و وحشت و نفرت از جمهوری اسلامی را در این بخش از ایران محکم کرد.
ابراهیم یونسی در زمان استانداری اش هم اثری از توماس هاردی را با ترجمه سيروان آزاد منتشر کرد. اما چون استاندار كردستان بود گویا «معذوريتهایی» برای چاپ كتاب با نام خودش داشت و کتاب را با نام دختر سیروان و پسرش آزاد منتشر کرد.
نظرگاه های ادبی و اجتماعی
ابراهیم یونسی به نسلی از نویسندگان و روشنفکران ایران تعلق داشت که رشد فکری و خلاقیت شان در دامن حزب توده ایران شکوفا شد و شکل و جهت گرفت. و چه در حوزه ادبیات و چه در اجتماعیات، آموزه های حزب بر آثار و اعمال شان تأثیر گذاشت. برخی از آنان با شکست پس از ۲۸ مرداد و ناکامی های پس از آن دلزده شدند و راه خود را جدا کردند. حزب توده را خائن دانستند و به دشمنی با حزب توده و نفی گذشته حزبی خود برخاستند. عده ای دیگر با چون و چراهایی، باورهای اصلی خود را به عدالت اجتماعی، که در دوران توده ای بودن آموخته بودند، حفظ کردند اما دیگر خود را توده ای نشمردند. و گروهی دیگر، اگر نه در عالم بیرون و آشکارا، که خاموش و در ذهن خود، همچنان به حزب توده وفادارماندند. هرچند که در محفل رفقا به آن اذعان داشتند. کسانی چون سیاوش کسرایی و به آذین و سایه و عده ای دیگر. ابراهیم یونسی از گروه سوم بود. زمانی در محفلی گفته بود: «اگر یک بار دیگر زنده شوم باز هم به حزب توده خواهم پیوست، چون حزب پاکی است».
درباره نویسندگی
شیوه رئالیسم رامی پسندید. به نظرش جنگ و صلح بزرگ ترین رمان جهان تا امروز، و داستایفسکی بزرگ ترین نویسنده از نظر عمیق شدن در وجوه و ابعاد روح آدمی بود. ورود رمان نویسی به ایران را در سال های ۱۹۲۰ و مرهون جمال زاده و بزرگ علوی می دانست. از نویسندگان معاصر احمد محمود، محمود دولت آبادی، رضا براهنی، و از شاعران سیاوش کسرایی، محمدرضا شفیعی کدکنی، و هوشنگ ابتهاج را می پسندید. به داستان های ذهن گرا علاقه و عقیده نداشت: «اين داستانهای نو هم كه چيزی به آدم نمیدهند و اگر[از نویسندگانشان] دليل [نوشتن]ش را بپرسی، سريع خود را به «اوليس» جيمز جويس و «سوسك» يا «مسخ» فرانتس كافكا نسبت میدهند و اصلا فكر نمیكنند چيزی كه مینويسند در زندگی روزمره مردم هست يا نيست...» به نوعی رئالیسم وعینیت گرایی و تعهد اجتماعی در هنرمایل و قائل است: «داستان بايد طوری نوشته شود كه خواننده فكر كند زندگی خودش را دارد می خواند. قاعدتاً آثار امروزی كه نوشته میشوند، بايد اين خصوصيت را داشته باشند، چون نويسنده برای مخاطب مینويسد تا دلش را خالی كند و فكرش را بگويد...»
اما خلاقیت و جوشش درونی را شرط اصلی نویسندگی می داند. معتقد است که با رفتن به کلاس داستان نویسی نمی توان نویسنده شد.
در باره ترجمه
ترجمه را نوعی نویسندگی می داند: « در ترجمه هم بايد كتاب را خواند و خود را جای نويسنده گذاشت. مترجم معانی را بايد كاملا منتقل كند؛ البته اين كامل بودن به حد معلوماتش بستگی دارد. وقتی دايره واژگانت وسيع نباشد و كلمه را درست سر جايش نگذاری، معنا را اشتباه منتقل می كنی...». او در ترجمه نوعی تعهد به نویسنده قائل می شود: «من معمولاً دستم را به خون نویسنده نمی آلایم و حتی الامکان سعی می کنم حقی از نویسنده ضایع نشود. مترجم باید به زبان خاص افراد توجه کند و آن را به نوعی در اثر وارد کند که خواننده زبان شخصیت را بخوبی درک کند، زیرا روایت یک پزشک با روایت یک هنرمند تفاوت دارد».
او در انتخاب کتاب مورد ترجمه نیز خود را متعهد می دانست: «... يادم میآيد كتابی را به اسم شرلِی كه ۷۰۰صفحه بود، از شارلوت برونته ترجمه كردم، اما ديدم كتاب ضد كارگری شد. قرار بود "علمی"ها آن را چاپ كنند، اما چون به مصالح ملی ضرر می رساند، آن را پاره كردم و چاپ نشد. معتقدم كه مترجم، بايد كتابی را ترجمه كند كه برای جامعه مفيد باشد و به درد جامعه بخورد».
ترجمه های یونسی انتخاب شده و فکر شده بود ودامنه گسترده ای از زمان (قرن هجده و نوزده و بیست و بیست و یک) و مکان و موضوع های ادبی و اجتماعی را فرامی گرفت. ادبیات، رمان، نقد و تاریخ ادبیات، زبان شناسی، داستان نویسی در ایران و کشورهای دیگر، تاریخ هنر، سیاست و تاریخ، فلسفه، ادبیات کودکان، و نیز تاریخ اجتماعی و سیاسی کردستان.
ابراهیم یونسی گرفتار تعصب نبود و در انتخاب آثار برای ترجمه به ملیت خاصی نظر نداشت. با اراده ای راسخ و حوصله ای فراخ روزی ده ساعت ترجمه می کرد و می نوشت. به گفته خودش :« دیسیپلین بالای نظامی و اراده قوی» همراه با بینش اجتماعی، تاثیری اساسی بر کار ترجمه اش گذاشته بود. رضا سید حسینی، مترجم ارجمند هم نسلش در بزرگ داشت او گفته بود:«در کارهای یونسی چنان نظم فکری وجود دارد که آدمی احساس می کند یونسی نقشه پیشبرد فرهنگی این سرزمین را در سر داشته است».
درباره سانسور و ممیزی
وقتی در آغاز انقلاب کار دشوار استانداری کردستان را پذیرفت در پاسخ نشریه هیوا که از او نظرش را درباره وضعیت مطبوعات در کردستان پرسیده بود گفت:« بنظر من بايد كاملا آزاد باشند و هر چه را كه به نظرشان منطقی رسيد، بنويسند». (هيـوا۵/۳/۱۳۵۸)
با این حال هیچ گاه ازبهانه جویی ها و تیغ و تازش سانسور چیان دولتی خلاصی نداشت. او که در برابر هر واژه خود را متعهد می دانست و با وسواس و دغدغه و دقت به انتخاب معادل ها می پرداخت، بویژه از سانسور رنج می برد:«گرفتاری سانسورما اين است كه با صاف و صريح بودن مخالف است. ولی وقتی يك كلمه تنها يك معادل دارد، من نويسنده چه واژهای را میتوانم جايگزين كنم كه همان معنا را بدهد. وقتی اجازه ندهند، داستان لنگ میشود. وقتی هم لنگ شد، خواننده نمیخواندش.» سانسور را مایه عقب ماندگی و مانع پیشرفت واعتلای فکر و فرهنگ می دانست:« اگر میخواهيم آثار ادبیمان پا به پای ساير كشورها باشد، سانسور نبايد باشد؛ نويسنده خودش به چارچوبها و خط قرمزها توجه دارد». وجود دستگاهی برای سانسور و ممیزی کتاب را بیهوده می دانست:« همه مميزی غلط است. اصلا برای چه مميزی میكنند. فكر میكنم كمی هم داريم خشك مقدسی به خرج میدهيم. ما در خفا خيلی حرف می زنيم و خيلی كارها میكنيم، اما رودررو اتفاق ديگری میافتد. مميزی نبايد به برخی دلايل واهی اعمال شود. پايه رسيدن به اين كه چه كتابی بايد خوانده شود و چه كتابی نبايد خوانده شود، بايد در خانواده گذاشته شود.»
تیغ دستگاه سانسور تنها از کتاب غریبان در گورستان او ۱۳۴ صفحه را سلاخی کرد.
درباره کردستان
ابراهیم یونسی برآن بود که مردم شهرها و مناطق مختلف ایران شناخت درستی ازویژگی های یکدیگر ندارند. او این عدم شناخت را مایه اصلی مشکلات اقلیت های قومی و بخصوص کردها با جامعه غیرکرد ایران می دید. از این رو معرفی مردم کرد و کردستان به بقیه ایرانیان یکی از وسواس های دائمش بود :« صحبت كه میشد، چه معلم، چه شاگرد فكر میكردند اگر شب را پيش كُرد جماعت سر كنی، سرت را میبرند و فردا زنده نيستی!... اختلاف مذهب هم بود و طرفين به هم «بد» معرفی شده بودند. وقتی كسی منتقل مِیشد به كردستان، عزا میگرفت و تلاش مِیكرد تا با پارتیبازِی و رشوه آنجا نيايد. اما بعد كه میآمدند، میديدند غير از اين است كه شنيدهاند و بايد چيزی میدادی تا بروند... مردم ايران واقعا همديگر را نميشناسند. نه تهرانی آذربايجانی را، نه آذربايجانی كرد را، نه كرد خراسانی را. همه تصور مبهمی از هم دارند و من همانند هر كس ديگری كه با زادگاه خود بيشتر مأنوس است، به نوشتن از كردستان پرداختم.»
مجموعه آثاری که در باره کردستان ترجمه کرده و آنچه در تالیفات و داستان هایش از منظره طبیعت و اجتماع کردستان توصیف کرده غنی ترین مجموعه برای شناخت این منطقه ایران است.
جایگاه ابراهیم یونسی در فرهنگ معاصر ایران
ابراهیم یونسی به نسلی از مترجمان ایران تعلق داشت که بار عمده فرهنگ سازی کشورشان را با تلاش و صبر پی گیر و بی مزد ومنت، بر دوش گرفتند و در گسترش آن کوشیدند . نسلی که دیگر بزرگانش، کسانی چون به آذین، محمد قاضی، نجف دریابندری، رضا سیدحسینی،ابوالحسن نجفی، مصطفی رحیمی... زمینه آشنایی جامعه ایرانی و نسل های جوان تررا با متون کلاسیک و نوین، و نویسندگان و شاعران بزرگ جهان فراهم آوردند. گذشته از کتاب خوان ها و کسانی که دستی در قلم و نویسندگی دارند، حتی مردم عادی نیز با کتاب های این نویسندگان کتاب به دست گرفتند. آنان با ترجمه های خود عرصه فرهنگی ایران را متنوع و متکثر کردند، توانایی ها و امکانات زبان فارسی را گسترش دادند و راه های گوناگون انتخاب را برای نسل های بعدی فراهم کردند. امری که خود از آن محروم بودند. چه بسا کسانی که علاقه به ادبیات را به یونسی و مترجمان هم نسلش مرهونند. بی تردید می توان گفت که بعضی از ترجمه های این مترجمان اکنون بخشی از ادب فارسی معاصر ایران است.
میراث او برای مردمش و نسل های آینده فنا ناپذیر و بی جانشین است. سرمایه و پشتوانه ای که به قیمت مرارت ها و خون دل خوردن های یونسی و هم قلمانش بود :« من خيلی به نسلی كه میآيد، اميدوارم. اين نسل پشتوانه دارد، پشتوانهای كه سر جايش است. به اين بستگی دارد كه چقدر از اين پشتوانه استفاده و چقدر به آن تكيه كند. معتقدم ديگر نمیشود سر خطی را بگيرد و بگويد روی اين خط میروم، چون خطها خيلی زياد شده ...». شاید این نسل ها که یونسی به آنها دل بسته است، هرگز ندانند که بر دقایق و لحظه های زندگی کسانی که این پشتوانه و سرمایه را برای آنان تأمین کرده اند، چه رفته است. اما همان که این گنجینه رایگان را «پشتوانه» خود کنند و به آن تداوم بخشند، تلاش آنان بی حاصل نمانده است.
تصویر نویسنده پس از مرگ در چشم دیگران
ابراهیم یونسی در سن هشتاد و پنج سالگی ، در پی دوسال ابتلا به بیماری آلزایمر، در تهران درگذشت.
پس از مرگش محمود دولت آبادی، در سوگنامه ای برای او نوشت:« خودم را [ از این که به دیدار او نرفتم] نکوهش میکنم؛ اما برای یونسی مویه نمیکنم؛ به او فخر میکنم!»
محمود دولتآبادی چند سال پیش نیز در بزرگداشتی که برای احمد محمود و با حضور ابراهیم یونسی برگزار شده بود، گفته بود: «ما نویسندگان، مردم ایران را با یکدیگر آشتی دادهایم. مصداق این ادعای بسیار سنگین، ترکیب مثلث احمد محمود از جنوب ایران، ابراهیم یونسی از غرب ایران و محمود دولتآبادی از شرق ایران است».
زنده یاد رضا سید حسینی، مترجم معروف، در مراسم شب ابراهیم یونسی که در سال ۱۳۸۶ برگزار شد گفته بود:« او راهنمای فرهنگ ملت ما بوده است....او تصادفی كار نكرده؛ نقشهی پيشبرد فرهنگ ملت را داشته و راهنمای فرهنگ ملت ما بوده است...اولين راههای داستاننويسی را برای اولين بار يونسی به صورت كتاب نوشت. به نظرم، يونسی به صورت برنامه ريزی شده عمل كرده و نويسندگان غرب را شناسانده است...»
جمال میر صادقی درباره ابراهیم یونسی به ایسنا گفت:«ابراهیم یونسی مرد بزرگی بود، هم از نظر فضل و هم از نظر فضیلت. آدمهای بزرگ ابعاد بزرگی دارند و حرف زدن دربارهی آنها سخت است چرا که باید به جامعیت آنها پرداخت...یونسی هم به عنوان انسان، فرد بزرگی بود، هم به لحاظ آثاری که به وجود آورد. او اولین کسی بود که در زمینهی داستاننویسی، هنر داستاننویسی را منتشر کرد، همینطور کتاب جنبههای رمان را و تمام نویسندههای نسل من به او مدیونیم.» میرصادقی گفت: «یونسی سراغ آثاری میرفت که هرکسی توان رفتن به سمت آنها را نداشت. کتابهایی بود که سالیان سال، اسم آنها را میبردند اما کسی سمتشان نمیرفت؛ مثل تریسترام شندی لارنس استرن که ابراهیم یونسی رفت و آن را ترجمه کرد».
میرصادقی ترجمههای یونسی را فوقالعاده و بینقص توصیف کرد و گفت: «او خدمت بزرگی به جامعهی ایران کرد. اما فقط این نبود. او آدم خوبی بود، باصفا و درست، و رفتارش با نویسندگان جوان بینظیر و زبانزد بود. به جوانتر از خودش تفاخری نداشت و فروتنیاش شکوهمند بود.»
علی دهباشی، پژوهشگر و مديرمسؤول مجله بخارا که در زمان حيات ابراهيم يونسی، يكی از شبهای بخارا را به اين نويسنده و مترجم اختصاص داده بود، اورا «يكی از آخرين حلقههای [سلسله] بزرگان فرهنگ و ادب ايران» شمرد که «دهها هزار برگ به فرهنگ مكتوب ايرانی افزود.» علی دهباشی گفت:« يونسی به نسلی از فرزانگان تعلق داشت و با آنها زيست كه تلاششان در جهت افزودن برگهايی به زبان و ادبيات فارسی بود... آن چه يونسی در حوزه رمان از ادبيات غرب به زبان فارسی معرفی كرد، بدون شك و ترديد، در اعتلای سطح رمان و ادبيات داستانی در ايران نقش عمدهای ايفا كرد و بسياری از داستاننويسها و نويسندگان معاصر مديون او هستند.» به گفته دهباشی « ابراهيم يونسی از نخستين كسانی بود كه درباره تئوری داستاننويسی، كتاب تأليف كرد و كتاب هنر داستان نویسی او هنوز پس از گذشت ۵۴ سال پس از تأليف مورد ارجاع است». او همچنين گفت: ابراهيم يونسی در زمينه مسائل اجتماعی - سياسی، مردی ايراندوست و وطنخواه باقی ماند. خاك ايران بر او گوارا باد.
مرگ چنین خواجه...
ابراهیم یونسی نیز چون بسیاری دیگر از بزرگان فرهنگی کشور، چنان که سنت فرهنگی ایرانیان است، سنتی که از فردوسی تاکنون تداوم یافته، در دوران زندگیش نه قدری دید و نه بر صدری نشست.
همه آنچه برایش کردند تقدیری بود که در سال ۱۳۸۲ در جشنواره داستاننويسی عذرا از او ومحموددولتآبادی به عمل آمد. و در سال ۱۳۸۰ نیز انجمن آثار و مفاخر فرهنگی از تلاشهای وی تقدير كرد.
یک بار هم در شب های بخارا، علی دهباشی، مدیر نشریه بخارا او را در سخنان مترجمان و نویسندگان دیگر گرامی داشت. زمانی نیز چند مسئول وزارت ارشاد به خانه او رفتند و از او تقدیر کردند. یونسی گفته بود که نمی داند این کار مسئولان را برچه حمل کند که از یک سو از خدماتش قدردانی می کنند و از آن سو کارهایش را به ضرب و شتم سانسور تکه پاره می کنند. به طور کلی از حمایت های مقام های حکومتی نومید و به آن بدبین بود. به جوایز ادبی اعتقادی نداشت و انتخاب ها را ناعادلانه می دانست: «معمولا آثاری را كه مقبول اين جايزهها میشوند، میخوانم؛ اما به قول مارك تواين، اين جايزهها اهميتشان به اين بسته است كه چند نفر را دور خود جمع كنند. زمين سوخته از كانديداهای [دریافت جایزه] ۲۰ سال ادبيات داستانی بود. يادم است "قاسمعلی فراست" - مسؤول بخش ادبيات داستانی جايزه - يك شب با احمد محمود آمدند خانهام و گفتند كه گورستان غريبان هم جزو كانديداهاست. به محمود گفتم كه جايزه را نه به تو میدهند و نه به من و به او هم گفتم به مراسم نرود. اما او گفت كه میرود و رفت و جايزه را هم به او ندادند...»
ابراهیم یونسی تنها و در انزوا مرد. خبر مرگش در خبرگزاری های دولتی کوتاه بود و در چند سطر. پس از مرگش چند مقاله کوتاه و تکراری درباره او بر سایت ها نقش بست. همین.
وصیت کرده بود در شهرش بانه دفن شود. روز جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰، به نوشته خبرگزاری ها: پیکرش « با حضور گسترده و باشکوه اقشار مختلف مردم، هنرمندان، نویسندگان و ادبا در قبرستان "سلیمان بگ" در زادگاهش شهر بانه به خاک سپرده شد».
شاید روزی به پاداش خدمتش در بانه، یا در تهران، جایی به یاد او نام گذاری شود، یا بنیادی فرهنگی نام او را بر خود بگذارد. اما تا امروز نه نامی از او در این شهر هاست و نه نشانی.
با خاموشی ابراهیم یونسی، صدای دوران درخشان ترجمه در ایران نیز خاموشی گرفت.
گنجینه آثار ابراهیم یونسی، و یک پرسش
آثار ابراهیم یونسی حدود هشتاد عنوان ترجمه و تألیف است که درمدت کمتر از پنجاه سال، یا فاصله دو مرگ، پدیدآمد: از حکم اعدامی که به ابد تبدیل شد تا مرگی ابدی و بی بازگشت. پرسش اینست که اگر آن افسر جوان با دیگر افسران اعدام شده بود، عرصه فرهنگی امروز ایران ازاین گنجینه چه نصیبی بر می گرفت؟ و بیندیشیم به کاروان اعدام شده ها، و به عمرهایی که در تبعید و محبس تلف شدند.
فهرست نوشته های ابراهیم یونسی را در زیر ملاحظه می کنید:
۱ـ ترجمه ها
رمان و شرح حال ادبی: جود گمنام ، تس دوبرویل، دور از مردم شوریده، بازگشت بومی، يك جفت چشم آبی، دست تکیده از تامس هاردی؛ آرزوهای بزرگ، داستان دو شهر، خانه قانون زده، علامت چی نوشته چارلز دیکنز؛ تام جونز نوشته هنری فيلدينگ؛ اسپارتاکوس از هوارد فاست؛ آسياب كنار فلوس نوشته جورج اليوت؛ خياط جادوشده ،نوشته سولومن رابينوويچ؛ زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی، ۲ جلد نوشته لارنس استرن؛ تكيه گاه نوشته تئودور درايزر؛ یادداشتهای روزانه يك نويسنده ۳ جلد نوشته فئودور داستايوسكی؛ مردی که خورشید را در دست داشت: زندگی ونسان وانگوگ با همكاری مهدی انصاری نوشته جک ریموند جونز؛ مشتی غبار نوشته اولين وو؛ موسيقی و سكوت نوشته رز تره مين؛ لينمارا،عشق و آرزو نوشته كاترين گاسكين؛ سگ شمال نوشته جمس آلیور کروود؛ طوفان نوشته ويليام شكسپير؛ سه رفيق نوشته ماكسيم گوركی؛ دنيای كوچك دن كاميلو نوشته جووانی گوارسكی؛ با این رسوایی چه بخشایشی نوشته رندل جاناتان؛ كاشتانكا نوشته انتوان چخوف؛ زن شیشهای؛
تاریخ و سیاست: آمريكا و جنبشهای ملی نوشته بلانچ ويسن كوك؛ اگر بيل استريت زبان داشت، جیمز بالدوین؛ امريكای ديگر(فقر در ايالت متحد) نوشته مايكل هنرينگتن؛ سياهان آمريكا را ساختند نوشته بنجامين كوارلز؛ پنماريك نوشته سوزان هوواچ؛ تجارت اسلحه گزارش انجمن جهانی پژوهش در صلح؛ جنگ كبير ميهنی، ناشر ستاد ارتش شوروی؛ خاطرات دوران خبرنگاری در بالكان نوشته تروتستكی؛ خاطرات نيكيتا خروشچف دو جلد؛ صهیونيسم نوشته يوری ايوانف؛
نقد و تاریخ ادبی: تاریخ اجتماعی هنر۴ جلد نوشته آرنولد هاوز؛ تاريخ ادبيات آفريقا نوشته دی تورن؛ ادبیات آفریقا نوشته جورج گيسينگ؛ تاريخ ادبيات روسيه دو جلد نوشته ميرسكی؛ تاريخ ادبيات يونان نوشته رز هربرت جنینگز؛ سيری در نقد ادب روس نوشته اندروفيلد؛ سيری در ادبيات غرب نوشته جی بی پريستلی؛ جنبههای رمان نوشته ای. ام. فورستر ؛ تامس هاردی نوشته آر.ای.اسكات جيمز و سی.دی لوييس؛ فتنه های بيدار(كيوان بر فراز آب) نوشته جی بی پريستلی ؛ زناشويی و اخلاق نوشته برتراند راسل؛ در ستايش فراغت نوشته برتراند راسل؛ چارلز دیکنز نوشته باربارا هاردی؛ هنرنمايشنامه نويسی نوشته برنارد گربانیه؛
زبان و زبان شناسی: دوره کامل راهنمای دایرکت متد؛ فرهنگ کوچک انگلیسی– فارسی؛
کردها و کردستان: روابط ايران و تركيه و مساله كرد نوشته رابرت امن؛ قیام شیخ سعید پیران نوشته اولسن رابرت؛ گشتی در کردستان ترکیه نوشته شرین لیزر؛ کردها نوشته مصطفی نازدار ؛ كردها و كردستان نوشته درك كينان؛ كردها،ترك ها،عرب ها نوشته سسیل جی.ادموندز؛ جامعه شناسی مردم کرد(آغا، شیخ و دولت) نوشته مارتین وان بروئن سن ؛ جنبش ملی كرد نوشته كريس كوچرا؛ آشيان عقاب نوشته كنستانس هون؛
۲ـ تالیفات:
هنر داستاننويسی؛ مطالعه ای در احوال گوركِی؛ دن كيشوت (برای نوجوانان)؛ سه تفنگدار( برای نوجوانان) پشه بينیدراز؛ خوش آمدی؛ داداشيرين؛ جوان وجوانی؛ دعا برای آرمن؛ دلدادهها؛ زمستان بیبهار (خاطرات يونسی از كودكی تا آزادی از زندان، ۱۳۴۲)؛ شكفتن باغ؛ عيدآمد و بهار نيامد؛ فردا؛ كجكلاه و كوليكسی؛ شبيه خودم؛ گورستان غريبان؛ مادرم دوبار گريست؛ خرسها و آدمها (دو جلد)؛ مرده ها؛