لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ ایران ۱۲:۵۲

داریوش همایون درگذشت


داریوش همایون درگذشت
داریوش همایون درگذشت

داریوش همایون، روزنامه ‌‌نگار، فعال سیاسی و وزیر اطلاعات و جهانگردی حکومت محمدرضا شاه پهلوی در سن ۸۲ سالگی در ژنو سوئیس درگذشت.

آقای همايون در پی ضايعه مغزی، چند روز اخير را در بيمارستان و در حالت کما به سر برده بود.

داریوش همایون پس از فرار از ایران در سال ۱۳۵۹، به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه داد. وی بنیانگذار حزب مشروطه ايران بود و از چهره‌های سرشناس اپوزيسيون به شمار می‌رفت. داریوش همايون در سال ۱۳۴۶ روزنامه سراسری و معتبر، آیندگان را پایه گذاری کرد. سیروس آموزگار، در گفت و گو با صدای آمریکا از سابقه روزنامه نگاری و فعالیت های حزبی، یکی از همکاران و دوستان قدیمی اش گفته است.

سیروس آموزگار: با داریوش همایون، سابقه دوستی ۵۲ ساله دارم؛ گفتن اینکه داریوش همایون در روزنامه نویسی صاحب یک مکتب است، مطلب تازه‌ای نیست و همه این موضوع را می‌دانند، یکی از بزرگ‌ترین روزنامه نویسان ما بود؛ آن سبکی که خاص او بود و در روزنامه «آیندگان» پیاده کرد معروف است به سبک همایون. از لحاظ سیاسی، آدمی بود بسیار متفکر، درس خوانده و کتاب خوانده. صراحتا می‌گویم که بین دوستان خودم، کسی را نمی‌شناختم که به اندازه داریوش همایون، روی قدرت های خلاقه خودش کار کرده باشد. آدمی بود کم نظیر، ما در جبهه راست، آدمی در حد او دیگر نداریم که اینقدر فرهنگ سیاسی عمیق توام با تواضع و توام با تمایل برای تسلیم شدن در مقابل منطق داشته باشد. و من متاسفم این حرف را می‌زنم ولی الان با مرگ «همایون»، فکر می‌کنم در جبهه راست ما، یک مهره اساسی از بین رفته است که لااقل برای مدتی، غیرقابل جانشینی است.
صدای آمریکا: آقای آموزگار، از دوستی ۵۲ ساله خودتان با آقای همایون گفتید، آیا فراز و نشیب‌های سیاسی، شما را از هم دور نکرد؟ گفته می‌شود حتا ایشان در زمان جوانی، در بخشی از فعالیتهای حزبی خودشان، شبانه به اردوگاه آمریکایی‌ها وارد شدند و در اثر انفجار مین، زخمی هم شدند؟
سیروس آموزگار: این حرفی که شما می‌زنید کاملا درست است و بسیار دردآور است که بگویم مرگ او هم، دنباله‌‌ همان ماجرا بود. بله او به کمپ آمریکایی‌ها رفته بود و مین زیر پایش منفجر شد، و به همین دلیل هم هیچکدام از دو پای او، پنجه نداشت و او روی پاشنه پا راه می‌رفت. بسیار دردآور بود، حتا در سال های جوانی، درد می‌کشید. یک جراحی روی پاهایش انجام گرفت، و موفق شدند پاشنه پای او را که در نتیجه این انفجار، کج شده بود، انحنایش را برطرف کنند. و حدود چهار یا پنج سال پیش در سوییس، یک جراح نامدار، زیر پاشنه پایش به طور مصنوعی، حالت فنری ایجاد کرد که بتواند راحت‌تر قدم بردارد. و اخیرا هم شنیدید که از پله‌ها افتاده، و دقیقا به دلیل اینکه پنجه نداشت، و به سختی می‌توانست تعادل خودش را حفظ کند. هنوز روشن نیست که ایشان در اثر سکته، زمین خورده و یا برعکس. به هر حال هر چه بود، آدم بزرگی بود در زمانه ما، که متاسفانه از دست رفت. ولی ما هیچوقت با یکدیگر توافق‌های سیاسی نداشتیم، دوست بسیار نزدیک بودیم، و با طرز فکر یکدیگر آشنایی داشتیم. و فراز و نشیبی در زندگی سیاسی او وجود نداشت که بتواند در دوستی ما اختلاف ایجاد کند و حادثه مرگ او هم بسیار تلخ و غم انگیز است.
صدای آمریکا: آقای آموزگار، از سابقه روزنامه نگاری آقای داریوش همایون بگویید، و اینکه چگونه آقای داریوش همایون، به مرتبه قائم مقامی «حزب رستاخیز» رسیدند؟
سیروس آموزگار: مکتب روزنامه نویسی او به نظر من تحت تاثیر روزنامه‌های «انگلوساکسون» بود. یعنی از نظر صفحه بندی، تفکر و ترکیب بندی، به روزنامه‌های آنگلوساکسونی شبیه بود. و این را شما توام کنید با نثر مطنطنی که او داشت، که به نظر من حاصل مطالعات دقیق‌اش بود از کودکی. خودش اعتقاد داشت که این نثر، حاصل نسبت فامیلی اش با خانواده «محمد علی جمالزاده» است و خون نگارش جمالزاده که دایی مادر او بود در وی جاری است، ولی من چنین چیزی در نوشته‌ها و نثرش، احساس نمی‌کردم. ولی نثری داشت که نیاز به امضا نداشت و همه با نثر او آشنایی دارند. داریوش همایون پس از ماجرای ۲۸ مرداد، بیکار شد و مدتی در زندان بود و بعد آزاد شد. بیکار بود تا اینکه در روزنامه «اطلاعات» به آگهی استخدام برخورد کرد. و ایشان کارش را به عنوان «مصحح» در چاپخانه «روزنامه اطلاعات» آغاز کرد. در زمانی که داریوش همایون مصحح بود، آقای تورج فرازمند، سردبیر سیاسی و خارجی، روزنامه اطلاعات بود. و هر بار که داریوش همایون، مقالات روزنامه را از لحاظ چاپی غلط گیری می‌کرد، زیر مقاله و مطلب، توضیحات و اصلاحیه‌ای، در خصوص محتوای مقالات، و اشارات تاریخی، سیاسی و فرهنگی برای تورج فرازمند، سردبیر وقت، می‌نوشت. و به این ترتیب تورج فرازمند احساس کرد که گنجینه‌ای در چاپخانه روزنامه اطلاعات است و به سراغش رفت و بلافاصله او را به عنوان «معاون سردبیر بخش خارجی» روزنامه اطلاعات انتخاب کرد. و پس از اینکه تورج فرازمند، برای راه اندازی مجله «جوانان» روزنامه اطلاعات را ترک کرد، همایون جایگزین وی شد. او سبک خاصی از نگارش تفسیر سیاسی را وارد روزنامه نویسی کرد و بعد تصمیم گرفت روزنامه مستقلی را راه اندازی کند و به سراغم آمد و من با کمال میل به او پیوستم و روزنامه «آیندگان» را به وجود آوردیم و به زودی این روزنامه جای خودش را نزد طبقه روشنفکر باز کرد. البته تیراژ این روزنامه قابل مقایسه با کیهان و اطلاعات نبود، مثل همه نشریات روشنفکری جهان؛ ولی نفوذ عجیبی داشت. در جریان شروع فعالیت و پیوستن همایون به «حزب رستاخیر» نیستم. چون برای ادامه تحصیل به انگلستان رفته بودم ولی در مراجعه به ایران متوجه شدم که او می‌خواهد قائم مقام حزب رستاخیز شود. علت اساسی آن این بود که در مجلسی که اعلیحضرت، «تک حزبی» را در ایران پیشنهاد کرده بود، داریوش همایون چندین اظهار نظر پخته ارائه داده بود و به توصیه اعلیحضرت، ایشان به عضویت «کمیته ایدئولوژی» حزب رستاخیز در آمد. داریوش همایون و کسانی نظیر خود من، باورمان شد که با حزب رستاخیز شاید بشود، یک نوع «دموکراسی» را در ایران، مد و مرسوم کرد و ظهور دو حزب که علیه یکدیگر بزنند، شاید برای مملکت جوانی مثل ایران، زود باشد. البته من خیلی زود و پس از دو ماه، از حزب بیرون آمدم. ولی داریوش همایون در مقام قائم مقام، به کارش ادامه داد و البته طبق معمول که عادت داشت در کنارش باشم؛ از من خواست به عنوان معاون مالی و اداری حزب در کنارش باشم، ولی من قبول نکردم و اصرار کوچکی هم کردم که اگر امکانش هست، کنار بکشد، ولی قبول نکرد.او قصدش نجات بود. به دنبال احراز قائم مقامی حزب رستاخیز، در زمانی که جمشید آموزگار به سمت نخست وزیری برگزیده شد، وی به عنوان وزیر اطلاعات آموزگار انتخاب شد، و در زمان صدارت وزارت اطلاعات، یکی از بزرگ‌ترین تهمت‌ها را به او زدند، که آن نامه (مقاله) معروف را ایشان نوشته است در حالی که بدون هیچ تردیدی، به ضرس قاطع می‌گویم که این، کار او نبود.
صدای آمریکا:... مقاله‌ای با نام مستعار رشیدی مطلق
سیروس آموزگار: بله، البته، به دلیل جو آن زمان، این تهمت روی او باقی ماند و تا آخر هم تلاش کرد که بگوید آن مقاله متعلق به من نبود و البته دست اندرکاران بالا، می‌دانستند که کار او نیست.
صدای آمریکا: آیا علت دستگیری آقای همایون، در زمانی که یکی از کارگزاران حکومت پهلوی بود، چاپ همین مقاله در روزنامه اطلاعات بود؟
سیروس آموزگار: نه، البته برای آن مقاله، به دنبال بز طلیقه بودند و کسی که به گردن او بیندازند و در آن موقع همایون تنها شخصی بود که می‌شد به دلایل عدیده، گردنش انداخت. در نتیجه در محافل انقلابی آن زمان، زیاد اسم و رسم مطلوبی نداشت. و وقتی که حکومت آن زمان سعی کرد به غلط، با یک استراتژی نادرست، به اپوزسیون آوانس و فرجه دهد، یکی از کارهایی که کرد دستگیری همایون بود. داریوش همایون، بدون تردید، اگر (در زمان انقلاب) دستگیر می‌شد، کشته می‌شد و قطعا اعدامش می‌کردند. و به نظر من، نجاتش هم از مرگ یک حادثه کاملا معجزه آساست برای اینکه می‌دانید، او به علت گرفتاری پا‌هایش، نمی‌توانست راه برود. و وقتی که انقلابیون ریختند به پادگان جمشیدیه، (که همایون در آنجا بازداشت بود) واقعا معجزه آسا فرار کرد. در زمان فرار، چون نمی‌توانست مسافتی طولانی را طی کند، در خانه‌ای نشسته بوده که در همین حین اتومبیلی جلوی پایش، نگه می‌دارد و آقایی که خودش به او می‌گوید، من «فدایی خلق» هستم و گویا آدم منصفی بوده و می‌دانسته که همایون ارزشش بیش از این هاست که کشته شود، او را سوار ماشین می‌کند و همایون هم به ناچار با او همراه می‌شود و به منزل یکی دو نفری که الان در ایران هستند و نمی‌توانم از آنان نام ببرم می‌رود و برای اینکه او را نجات دهند، شایعه کردند که با هواپیمایی که اتباع امریکایی را برده‌اند، او را انتقال داده‌اند تا به این ترتیب دست از سرش بردارند. و یک بار، وسایلی برایش فراهم کردند که از رضاییه بتواند فرار کند و او با اتوبوس به رضاییه رفت، ولی متاسفانه، نتوانست آدمی را که قرار بود او را به آن طرف مرز ببرد، ملاقات کند. در نتیجه دوباره برگشت به تهران و برای بار دوم، شخصی که وسایل خروج همایون از ایران را فراهم کرد «ضیاء مدرسی» بود، از او نام می‌برم چون اعدامش کردند و ضیا مدرسی از دوستان مشترک من و همایون بود و به کمک مدرسی، از رضاییه موفق به خروج از ایران شد و من هم همزمان ولی از طریق دیگری از ایران خارج شدم و برای اولین بار، در پاریس او را دیدم.
صدای آمریکا: و حدود پانزده ماه پس از رهایی از بازداشت در پادگان جمشیدیه، در سال ۱۳۵۹ آقای همایون، موفق به خروج از ایران شد؟
سیروس آموزگار: بله
صدای آمریکا: نظر آقای داریوش همایون، نسبت به حکومت پهلوی، و شاه ایران، چه بود، چرا که گفته می‌شود ایشان به دستور شاه ایران، دستگیر و به زندان افتاده بود؟
سیروس آموزگار: آنچه می‌توانم بگویم این است که از لحاظ دستگیر شدنش، هیچ کینه‌ای نداشت. خودش به من گفت از‌‌ همان زمان، برای شاه پیغام فرستاده بود که من می‌فهمم دلیل این ماجرا‌ها را و هیچ نوع کینه خاصی ندارم. وقتی هم که از ایران خارج شد، به من گفت که هنوز وقت آن نیست، من وارد کار سیاسی شوم، و برای مدت کوتاهی سکوت کرد و با اولین کتابی که نوشت، با عنوان «نگاه از بیرون» که مجموع چند مقاله بود که در روزنامه «ایران و جهان» چاپ کرده بود، فعالیت سیاسی‌اش را آغاز کرد. در شروع فعالیت سیاسی، با لعن و خشم طرفداران «چپ» و «راست» روبرو شد و اول سعی کرد حلقه اول دوستانش را مجاب کند که در این ماجرا سهمی نداشته، و با احزاب مختلف وارد بحث و گفت و گوی مفصل شد و حتا در جشن تولد هشتاد سالگی‌اش، میز بزرگی را اختصاص به دوستان «چپ» داده بود، از خانبابا تهرانی، تا بابک امیرخسروی و روابطش با این‌ها بسیار خوب بود. او ذهن بازی داشت و اصلا اهل تعصب نبود و فوری تسلیم منطق می‌شد و نمی‌توان او را نادیده گرفت.
صدای آمریکا: آیا آقای همایون، از آینده سیاسی ایران با شما صحبتی کرده بود؟
سیروس اموزگار: یک اعتقاد عجیب و غریبی به مردم ایران داشت و معتقد بود ملت ایران ملت بزرگی است که مثل هر کسی، ممکن است در کوتاه مدت گول بخورد، ولی در دراز مدت، فریب‌هایی را که خورده است، خودش ترمیم می‌کند. معتقد بود، آینده ایران، یک آینده دموکراتیک است. اصلا اعتقاد به این نداشت که ما بعد از اینکه ایران را نجات دادیم، مجبور هستیم که با خشونت رفتار کنیم، ولی او چنین اعتقادی نداشت و می‌گفت که از فردای (آزادی) همه چیز آزاد است. و معتقد بود که اگر شما یک لحظه، لذت قدرت را احساس کنید، دیگر نمی‌توانید از ان جدا شوید. همایون مرد آزاده و فوق العاده‌ای بود که افکارش را به خوبی بیان می‌کرد و نمی‌ترسید از اینکه کسی با نظریاتش مخالفت کند. آدمی بود قرن بیست و یکمی؛ جایش گرم است و چون هنوز گرمی فاجعه روی ما اثر نکرده، درد از دست دادن او را احساس نمی‌کنیم.

XS
SM
MD
LG