هنگامی که آنوچا آنکاو، کارگر کشاورزی تایلندی در ساعت ۷:۳۰ صبح روز ۱۵ مهر از انباری که در مرز اسرائیل با نوار غزه در آن پناه گرفته بود، خارج شد، همراه با پنج همکار تایلندی دیگرش به دست ۱۰ شبه نظامی حماس بازداشت شد. در آنجا او شاهد کشته شدن دو همکارش به دست نیروهای حماس بود.
آنوچای ۲۸ ساله میگوید: «ما فریاد زدیم تایلند! تایلند! ولی آنها اهمیتی ندادند.»
به گزارش خبرگزاری رویترز، دو تن از این شش کارگر تایلندی، از جمله یکی از دوستان آنوچا، در برخورد خشونت ناگهانی کشته شدند. سایرین با خشونت به داخل یک کامیون هدایت شدند تا در سفری ۳۰ دقیقه ای به غزه بروند.
روایت شخصی آنوچا نگاهی اجمالی از آنچه بر سر اکثر گروگانها آمده، یا در حال رخ دادن است، را ارائه میدهد: خوابیدن روی یک زمین شنی و ضرب و شتم به دست گروگانگیران حماس (به ویژه اگر اسرائیلی بودند).
این چهار مرد تایلندی با بازی کردن شطرنج روی تختهای موقت، تعریف کردن خاطرات شان از خانواده های خود و دلتنگی برای غذاهای تایلندی امید به زندگی را در خود زنده نگه میداشتند.
آنوچا که پس از ۵۰ روز اسارت به دست حماس در غزه، که بیشتر اوقات آن در دو اتاق کوچک در زیرزمینی با نگهبانان مسلح سپری شد به خانه پدریاش در روستایی در شمال شرقی تایلند بازگشته است، به خبرنگاران گفت: «فکر میکردم می میرم.»
او از معدود گروگانهایی است که به طور مفصل درباره دوران اسارتش صحبت کرده است.
دست کم ۲۴۰ اسرائیلی و اتباع خارجی پس از حمله ۱۵ مهر حماس به اسرائیل توسط شبه نظامیان حماس به گروگان گرفته شدند که بیش از ۱۰۰ تن از آنان شامل زنان، کودکان و غیر اسرائیلیها آزاد شدهاند ولی حدود ۱۳۰ دیگر، از جمله هشت تبعه تایلند همچنان گروگان حماس هستند.
تا پیش از حمله شبه نظامیان حماس، حدود ۳۰ هزار کارگر تایلندی در مزارع اسرائیل، که به کشاورزان دستمزد بالایی میدهند، کار میکردند. تایلند روابط دوستانهای با اسرائیل دارد ولی در سال ۲۰۱۲ میلادی، دولت خودگردان فلسطینی را هم به رسمیت شناخته است.
اسرائیل گروگانهای کشته شده تایلندی را «قهرمان» خوانده و گفته است گروگان های آزاد شده تایلندی از مزایای مشابهی با گروگانهای اسرائیلی برخوردار خواهند شد.
آنوچا میگوید که یک روز در غزه، گروه تایلندیها و یک کارگر کشاورزی اسرائیلی را که به آنها اضافه شده بود، به خانه متروکهای برده شدند. شبه نظامیان دستشان را از پشت بستند و آنها را زیر مشت و لگد گرفتند ولی وقتی فریاد «تایلندی! تایلندی» را شنیدند، از شدت ضربات کم کردند.
پس از آن، این پنج تن را سوار کامیون کردند و به ساختمان کوچکی که به یک تونل منتهی می شد، بردند. شبه نظامیان در نزدیکی دهانه تونل دوباره آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند، از آنها عکس گرفتند و سپس به یک اتاق یک و نیم متر در یک و نیم متر برده شدند.
به گفته آنوچا، ضرب و شتم آنها برای دو روز ادامه داشت و دو روز دیگر هم دو گروگان اسرائیلی با کابل برق شلاق خوردند.
روزانه به این شش مرد، دو بار نان پیتا و دو بطری آب داده می شد و آبریزگاه، سوراخی در زمین نزدیک اتاق بود و هر بار یک نگهبان مسلح آنها را به دست شویی میبرد. علاوه بر این، آنها اجازه صحبت با یکدیگر را نداشتند.
آنوچا میگوید: «ناامید بودم.» او که حساب روزهای اسارتش را با تعداد وعده های غذایی نگه میداشت، میگوید که پس از چهار روز، آنها را از تونلی که با درهای فلزی پوشیده شده بوده به اتاق بزرگتری بردند که ملحفههای پلاستیکی، سه لامپ برق و یک طاقچه به عنوان سرویس بهداشتی داشت.
در آنجا ضرب و شتم متوقف شد و زندان بانان به وعده های غذایی آنها آجیل، کره و برنج هم اضافه کردند.
سپس یک روز نگهبانی چند برگه را برای امضا آورد. نگهبان فقط عربی صحبت میکرد و گروگان های اسرائیلی برای او که فقط کمی عبری بلد بود، ترجمه میکردند. نگهبان خودکارش را جا گذاشته بود و آنها از آن برای علامتگذاری زمان، خال کوبی و طراحی صفحه شطرنج روی پلاستیک استفاده کردند. مهره ها را هم با یک جعبه خمیردندان سبز و صورتی ساخته بودند.
یک نقطه امید به زندگی دیگر برای آنها، صحبت درباره غذاهایی بود که هوسش را میکردند.
هفتهها می گذشتند و آنوچا اغلب به خانه، به پدرش، به دختر هفت ساله و به همسرش که به مدت ۱۴ سال با او زندگی کرده بود، میاندیشید.
سرانجام در روز سی و پنجم بود که مردی با لباس سیاه که به نظر آنوچا، یکی از رهبران حماس بود، برای بازرسی کوتاهی به سلول آنها آمد. پس از چند روز دیگر، یک نگهبانی به آنها گفت: «تایلندی! برو به خانه.»
چهار تایلندی حدود دو ساعت در تونلها هدایت شدند تا به جایی رسیدند که تعداد کمی زن اسرائیلی هم آنجا منتظر بودند.
حدود ۱۱ ساعت بعد، آنها به صلیب سرخ تحویل داده شدند و صلیب سرخ آنها روز چهارم آذر از غزه بیرون برد. آنوچا میگوید: «فکر نمی کردم آزاد بشم؛ انگار دوباره به دنیا اومده بودم.»
اما آنوچا میگوید که سختترین بخش اسارت هنوز هم همان چیزی است که در روز ۱۵ مهر شاهدش بود: «دوستم را جلوی چشمانم کشتند.»